سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گشاده رویی، دامِ دوستی است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :139
بازدید دیروز :14
کل بازدید :216299
تعداد کل یاداشته ها : 517
103/9/7
10:5 ع
  

HTML clipboard

رژیم صهیونیستی در صدد است در سایه بی‌توجهی جهان اسلام و در ادامه یهودی‌سازی شهر قدس، پخش اذان از مسجدالاقصی را به بهانه اذیت شدن یهودیان ممنوع کند.

به گزارش فارس، تشدید اقدامات یهودی‌سازی در قدس همچنان در سایه غفلت مسلمانان ادامه دارد و این بار نوبت به ممنوعیت پخش اذان در مسجدالاقصیدوست داشتن رسید.

کنست رژیم صهیونیستی در صدد است برای محو کردن هرگونه نشانه اسلامی از شهر قدس و یهودی کردن کامل آن، مانع پخش اذان در مسجد الاقصی شود.

شبکه خبری العربیه اعلام کرد که کنست رژیم صهیونیستی ادعا کرده است که پخش صدای اذان موجب آزار و اذیت ساکنان یهودی شده است.

این در حالی است که شهرداری قدس پیشنهاد کرده بود که سیستم صوتی و بلندگوهای مسجد در اختیار مقامات صهیونیست باشد تا میزان صدای آن را در کنترل خود داشته باشند ولی در هر صورت فلسطینی‌ها همه این مطالب را رد و تاکید کردند که این اقدامات برای از بین بردن آثار اسلامی از شهر قدس است.

شیخ عکرمه صبری مفتی قدس در این خصوص اعلام کرد که این تلاش‌ها، همه برای خاموش کردن صدای اذانی است از حدود 15 قرن پیش آغاز شده است.

این در حالی است که اینگونه اقدامات رژیم صهیونیستی نوعی حالت خشم و عصبانیت شدید از دولت عبری در قدس ایجاد کرده است تا حدی که یکی از ساکنان قدس اعلام کرد که اگر اسرائیل بخواهد صدای اذان را خاموش کند، ما هم صدای اسرائیل را خاموش خواهیم کرد.


90/2/7::: 3:2 ع
نظر()
  
  

همونطور که قبلا گفته بودیم، 26 فروردین امسال، مهمون همکلاسی های آسمونیمون تو بهشت زهرا(س) بودیم. جای همه تون خالی بود. اون روز قرار گذاشتیم هرکی حرف دلش رو بنویسه و برگزیده هاش رو تو همین وب بذاریم. خیلی متون قشنگی دستمون رسید که این سه متن رو انتخاب کردیم و اینجا می ذاریم...

 

بسم رب الشهدا والصدیقین...

 

دلم گرفته...
دلم گرفته که چرا اینجا ماندم؟
دلم گرفته که چرا نشد من هم به بهانه ای به مقام والای شهادت برسم؟
چرا نشد من هم برای مادرم پلاک شهادت به یادگار بگذارم...؟
(تاشاید جبران زحمات بی پایانش باشد؟)
چرا...؟
چرا...؟
این حس بارفتن بر سر قبر شهدای گمنام که تدارک دیده و برنامه ی اردویی معنوی انجمن اسلامی تحت عنوان دیدار با همکلاسی آسمانی بود بیشتر شد!

 

زیارت بهشت زهرا - انجمن اسلامی البرز

 


بغضم می گرفت وقتی می دیدم چه جوانهایی در قبرستانی که واقعا لایق وشایسته ی گفتن نام زیبای بهشت آن هم با نام بانوی والا مقام اسلام است چه راحت آرمیده اند ولی من حتی به اندازه ی ذره ی خاکی هم در آنجا، جایی ندارم. سنگ قبرهایی رو می دیدم که حتی سن برخی از آنها به یک سوم سن من که چه بیهوده هم گذراندم نمی رسد و من به حال و مقام آنها غبطه می خوردم . بیشتر دلگیر شدم که خدایا چرا این نه؟
آخرخدایا...؟
من که با عشق شهادت به گونه ای که برروی مین بروم راهی شلمچه و فکه و... شدم؟!
من که خلوت جمعه هایم خواندن دعای عهد بود تا بلکه امام زمان (عج) وساطتم را بکند شاید خدا مجوز شهادتم را امضا کند، چرا؟
خدایا! من که نجوای شبانه ی زیارت عاشورایم فقط و فقط یاری خواستن و طلب نوشیدن جام شیرین شهادت از سرور و سالار شهیدان بود، چرا شهید نشدم؟
یعنی امام حسین(ع) هم مرا قبول نکرد؟
یعنی لیاقت نداشتم یا طلبم نکردند؟ 
کدومش؟
مدام با خود می گفتم که متوجه شدم گونه هایم را اشک پوشانده و همچون بارانی شدید جای جای صورتم راخیس کرده... ولی نمی دانم چرا هرچه قدر گریه می کردم باز آرام نمی شدم؟
خلاصه غرق در حال وهوای خودم بودم که یک دفعه یاد حرف مربی خیمه ام دراتحادیه افتادم. (خانم ذولفی همیشه می گفت: ماهی را هر وقت ازآب بگیری تازه است)
انگار دوباره متولد شدم! حس عجیبی داشتم ولی فکر می کنم اسمش را باید بذارم تولدی دوباره یا تحولی دیگر...!
همان موقع بود که تصمیم گرفتم من هم جوری زندگی کنم که بعداز فوتم هم، همه را از بوی خوش مست کنم و همت این کار را هم از شهید پلارک مدد خواستم، در هنگامی که آب قمقمه ام را بر روی قبرش ریختم و همه جا پر شد از بوی خوش  آن شهید!
خواستم جوری زندگی کنم که الگوباشم و به قدری تو زندگی ام برای جامعه و آب و خاک و وطن و ناموسم مهم باشم که خاری باشم در چشم بدخواهان اسلام تا برای از بین بردنم به فکر ترور من باشند. (این عهد و پیمانم باشد با شهید صیادشیرازی)
به قبر شهید مازح رسیدم.آنجا بود که تنم یکباره لرزید وتمام وجودم یکصدا عزم اینگونه زیستن را ازصمیم قلب تمنا کردکه من هم حتی جان خود را در برابر فرمان رهبرم بدهم حتی اگرآن فرمان قتل باشد. (هرچندکه می دانم به قتل رساندن آن شخص بالاتر از هزار شهادت است)
بچه ها صدایم کردند که به سمت قبر شهید آوینی برویم.
آری گرچه جنگ تمام شده ولی شهادت همیشه پا برجاست. پس جای امیدی هم هست...
وای....
موقع رفتن است.
چه زود گذشت!
ولی خوب بود من دراین اردو و در حضورشهدای بلند مرتبه پیمان کردم که ازاین پس کودک درون خود را جوری با الگوگرفتن از این بزرگواران تربیت کنم که شایسته ی رسیدن به قرب الهی (شهادت) باشد.
تمام این را مدیون انجمن اسلامی هستم.
باشد که روزی سر درش بنویسند:    
«بچه ها ،کسی که مشتاق شهادت بود ، به وصال جانان رسید وشهید شد.»

 

 انشاالله
اردوی معنوی انجمن اسلامی

 

قراگوزلو

 

-----------------------------------------------------------
بسم رب الشهید

 

دنبال بهانه ای هستم برای آغاز! شاید یکی بود یکی نبود. نه همه بودیم! نباید اینقدرها هم سخت باشد، همه با هم همسایه بودیم وما همه همسایه خدا.....کوچ کردیم از بهشت و دیگر همسایه حق نبودیم. گروهی از ما که راز کوچ کردن و پرواز را آموخته بودند، ظلمت را تاب نیاوردند و بازگشتند نزد همسایه ی خوبشان "خدا"....
و حالا ما مسئولیم که به بزرگترین سوال این کوچ پرستوها پاسخ دهیم. "بعد از شهیدان چه کردیم؟" آیا آنها کسی را به همسایگی خود می پذیرند که گل عفاف را می پژمرد و چشم و زبان و قدمش را در راهی غیر از آنها خرج می کند؟ آری همسایگی با آنها لیاقت می خواهد والبته سعادت.... آیا من که زندگی ام سرشار از شرمندگی و گناه است، می توانم همسایه ی همت ها وآوینی ها وکاظمی ها و....با شم؟! اما همسایه ی خوب خوب ما، "خدا" می فرماید : "لا تقنطوا من رحمت الله...." یعنی بیا، می شود و تو می توانی.... فقط کافی است جهادی کنی در برابر نفس و قیامت بر پا کنی در درونت، قبل از این که قیامت فرا برسد... قبل از اینکه صاحبت "مهدی(عج)"برسد....

 

ز- صفرخانلو

 

-------------------------------------------------------------------------

 

انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا من به این سفر نیام. درس داشتم، خواب موندم، مهمون اومد و..... اما راست میگن وقتی شهدا بطلبن همه چیز جور میشه؛ خواسته یا ناخواسته به این سفر اومدم. مثل آهنربایی که یه قطبش من باشم وقطب دیگه ش شهدا...
شهدا سرمایه های کشورمونن. اونا مثل نگینی که روی انگشتر قرار داره و جذابیتش رو بیشتر میکنه، ایران را درخشان کردن که این درخشندگی داره چشم دشمنان رو کور می کنه. وقتی از مظلومیت شهدا صحبت میشه دلم می لرزه، تک تک نفسامون مدیون مردونگی و شجاعتشون می دونم. وقتی می بینم یک جوون چه جوری از خانواده و زندگیش میزنه و خودشو در راه معشوقش فدا میکنه، احساس حقارت و پستی می کنم....
کاش بشه به بهترین نحو بتونم راهشون رو ادامه بدم...
سر مزار شهدا که رسیدم باهاشون یه عهدی بستم، ازشون خواستم به من حقیر سر سوزنی نظر داشته باشن و از خدا بخوان که گناهانم بخشیده بشه وکمکم کنن تا راهشون رو بتونم ادامه بدم.


90/2/7::: 2:55 ع
نظر()
  
  

 

عکس مدینه را که به دیوار می زنم
پشت بقیع می روم و زار می زنم

حالا که شعر آمد و بغض مرا شکست
حرف از نگفته های تو بسیار می زنم

شکرانه ی نفس زدن بین روضه ها
هر لحظه نام فاطمه را جار می زنم

هرجاکه، مادری به زمین می خورد فقط
با دست چاره بر سر ناچار می زنم

وقتی که صحبت از در و دیوار می شود
دیوانه وار بر در و دیوار می زنم

حس می کنم شکستگی سینه تورا
سینه میان کوچه که هر بار می زنم

حجم تمام سینه من تیر می کشد
وقتی گریز روضه به مسمار می زنم

گاهی کبوترانه به قم پرکشیده و
از دوری مزار شما زار می زنم
*** علی اشتری ***

ادامه مطلب...

  
  


مناظره با اسقف مسحیان
دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم محیط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پیش از آنکه امام شهر دمشق را ترک گویند، فرصت بسیار مناسبى پیش آمد که امام براى بیدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود به خوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت.
ماجرا از این قرار بود: هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم (علیه‌السلام) در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت امام پنجم (علیه‌السلام) به مدینه موافقت کرد. هنگامى که امام (علیه‌السلام) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند اینها کشیشان و راهبان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانه‌ى خود گرد آمده‌اند و طبق برنامه‌ى همه ساله منتظر اسقف بزرگ می‌باشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (علیه‌السلام) به میان جمعیت تشریف برد به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. این خبر به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مأمور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان باشند.
طولى نکشید که اسقف بزرگ که فوق‌العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعیت انداخت، سیماى امام محمد باقر (علیه‌السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، روبه‌ امام کرد و پرسید:
از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟ امام پاسخ دادند: از مسلمانان.
اسقف پرسیدند: از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟ امام در جواب فرمودند: از افراد نادان نیستم.
بزرگ مسیحیان سؤال کرد: اول من سؤال کنم یا شما می‌پرسید؟
حضرت باقرالعلوم (علیه‌السلام) فرمودند: اگر مایلید شما سؤال کنید.
اسقف پرسید: به چه دلیل شما مسلمانان ادعا می‌کنید که اهل بهشت غذا می‌خورند و می‌آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟
حضرت فرمودند: بلی، نمونه‌ى روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه می‌کند ولى مدفوعى ندارد!
کشیش مسیحیان با تعجب پرسید: عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟! امام فرمودند: من چنین نگفتم،‌بلکه گفتم از نادان نیستم!
اسقف فکرى کرد و گفت: سؤال دیگرى دارم. به چه دلیل عقیده دارید که میوه‌ها و نعمتهاى بهشتى کم نمی‌شود و هرچه از آنها مصرف شود،‌باز به چه حال خود باقى بوده کاهش پیدا نمی‌کنند؟ آیا نمونه‌ى روشنى از پدیده‌هاى این جهان می‌توان براى این موضوع ذکر کرد؟
امام فرمودند: آری، نمونه‌ى روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله‌ى چراغى صدها چراغ روشن کنید, شعله‌ى چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هیچ وجه کاسته نمی‌شود!...
اسقف هر سؤال مشکلى به نظرش می‌رسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، به شدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: « مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آورده‌اید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و داناترند؟! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت! [45]

مناظره‌ى امام باقر (علیه‌السلام) با فرقه‌هاى مذهبی
همان طور که گفته شد در دوران امامت حضرت باقر (علیه‌السلام) فرقه‌هاى مذهبى و گروه‌هاى سیاسى و مذهبى متعددى مانند:‌معتزله، خوارج و مرجئه فعالیت داشتند و امام باقر (علیه‌السلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ایستادگى می‌نمود و طى مناظراتى که با سران این گروه‌ها داشت، پایگاه‌هاى فکرى و عقیدتى آنان را درهم می‌کوبید و سستى عقایدشان را با دلایل روشن ثابت می‌کرد.
در این‌جا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»، یکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم می‌گذرانیم:
روزى «نافع» به حضور امام رسید و مسایلى از حرام و حلال پرسید. امام به سؤالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمودند:
به این مارقین (از دین خارج شدگان) بگو: جرا جدایى از امیرمؤمنان (علیه‌السلام) را حلال شمردید، در صورتى که قبلاً خون خویش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار می‌کردید و یارى او را موجب نزدیکى به خدا می‌دانستید؟!
امام افزودند:‌آنان خواهند گفت که او در دین خدا حَکَم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شریعت پیامبر (صلى الله علیه و آله) خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است؛ یکى در مورد اختلاف میان زن و شوهر است که می‌فرماید:
« و اگر از جدایى و شکاف میان آنها بیم داشته باشید، داورى از خانواده‌ى شوهر و داورى از خانواده‌ى زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند) اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند،‌خداوند کمک به توافق آنها می‌کند (زیرا) خداوند دانا و آگاه است». [46]
دیگر داورى « سعد بن معاذ» است که پیامبر اسلام او را میان خود و قبیله‌ى « بنى قریظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام (علیه‌السلام) افزود: آیا نمی‌دانید که امیرمؤمنان(علیه‌السلام) حکمیت را به این شرط پذیرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن رأى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به امیرمؤمنان(علیه‌السلام) گفتند: داورى که خود تعیین کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود:‌من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقین حکمیت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى می‌شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمی‌آورند؟!
«نافع بن ازرق» با شنیدن این بیانات گفت: به خدا سوگند این سخنان را نشنیده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همین است.[47]

ابعاد اجتماعى زندگانى امام محمد باقر (علیه‌السلام)
پرداختن به نشر آثار و معارف اهل بیت‌ (علیهم‌السلام) مانع از فعالیت‌هاى سیاسى حضرت نبود و ایشان در هر فرصتى به افشاگرى و به پرده برداشتن از چهره‌ى ننگین و کشف بنى امیه می‌پرداختند.
امام، شیعیان خود را از پذیرفتن کوچک ترین مناصب دولتى در دستگاه غاصب و ظالم اموى نهى می‌کردند.
اساساً سخت گیری‌هایى که هشام و دیگر حکام جور بنى امیه نسبت به امام باقر و سایر ائمه (علیهم ‌السلام) روا می‌داشتند حاکى از افشا گرى آنان وغاصب معرفى کردن دستگاه خلافت در بین مردم می‌بود.
در کنار تمامى این فعالیت‌هاى علمى و سیاسى حضرت, در مسایل اجتماعى نیز الگوى شیعیان خود بودند، بین غلامان خود مشغول به کار و زراعت می‌شدند و در هواى گرم عرق می‌ریختند.
میرزا محمد امامى در « جنات الخلود» می‌نویسد: « اکثر اوقات از خوف الهى می‌گریست و صدا به گریه بلند می‌نمود. متواضع‌ترین خلایق بود. مزارع،‌املاک ، مراعى و غلامان بسیار داشت؛ ولى خود را بر سر املاک رفته، کار می‌کرد. روزهاى گرم، غلامان زیر بغل ایشان را گرفته و به منزل می‌رساندند. سخی‌ترین مردم بود. هر کس نزد وى می‌آمد علمش در نزد علم وى چون قطره‌اى بود مقابل دریا.
چون جدش امیرمؤمنان على (علیه‌السلام) چشمه‌هاى حکمت از اطرافش می‌جوشید و در نزد جلالت وی، هر جلیلى صغیر بود. [48]

تلاش در تحصیل معاش
شیخ مفید از امام صادق (علیه‌السلام) روایت می‌کند: « محمد بن منکدر می‌گفت: گمان نمی‌کردم که همانند على بن حسین (علیهماالسلام) بزرگواری، خلفى چون خود به یادگار گذارد؛ آن هنگام که محمد بن على (علیهما‌السلام) را ملاقات کردم می‌خواستم وى را پندى دهم که ایشان مرا موعظتى فرمودند: اصحابش گفتند: به چه تو را پند داد؟
محمد بن منکدر گفت: روزى به سمت یکى از نواحى مدینه در حرکت بودم هوا به شدت گرم بود. در میان راه محمد بن على (علیهما‌السلام) باقرالعلوم را دیدم. ایشان بر دوش غلامان خود تکیه کرده بود و خرامان خرامان پیش مى رفت. با خو د گفتم: بزرگى از شیوخ قریش، در این ساعت و چنین حالت، در طلب دینا بیرون شده است؟! باید که او را نصیحت نمایم.
به حضرت سلام کردم و ایشان نفس زنان در حالى که عرق بر سر و رویشان جارى بود، سلام مرا پاسخ گفتند. گفتم: چرا باید بزرگى چون شما با چنین حالت در طلب دنیا باشد؟ اگر مرگ به سراغتان بیاید و شما در این حال باشید،‌چه می‌کنید؟
ایشان دست از دوش غلامان برداشتند و فرمودند: به خدا سوگند اگر مرگ در این حال به سراغم آید من در حال انجام طاعتى از طاعات الهى بوده‌ام چرا که خود را از احتیاج به تو و مردم بی‌نیاز کرده‌ام. زمانى از مرگ هراسناکم که در حال انجام معصیتى از معاصى الهى باشم.
گفتم: « یرحمک الله» خواستم شما را موعظه نمایم. شما مرا پند و اندرز دادید. [49]
درسى دیگر ...
نمونه‌اى از درس‌هاى اخلاقى عملى امام، مخالفت آن با خشک مقدسى بود. آن حضرت در مقام علم، با نظر آن دسته که گمان می‌کردند ترک کامل نعمت‌هاى دنیوی، ورع اسلامى و زهد است مقابله می‌کرد.

حکم بن عییبه می‌گوید:
« روزى خدمت ابوجعفر(علیه‌السلام) مشرف شدم و او را در خانه‌اى تزیین شده و آراسته یافتم، در حالى که آن حضرت پیراهن مرطوبى بر تن داشت و روى آن، ملافه‌ى رنگارنگى بر دوش انداخته بودند و رنگ ملحفه در شانه‌شان اثر گذاشته بود. در حال تماشاى خانه و طرز تزیین آن بودم که آن حضرت مرا مورد خطاب قرار داده و فرمودند: راجع به وضع اتاق چه فکر می‌کنی؟ گفتم:‌حالا که شما در این وضعیت قرار گرفته‌اید، من چه می‌توانم بگویم، اما بین ما, این کار براى نوجوانان است.
فرمودند: اى حکم! «زینت‌هایى را که خدا براى مردم اجازه داده و روزی‌هاى حلال او را چه کسى حرام کرده»؟ این که می‌بینی, از همان قسمى است که خدا براى مردم حلال فرموده است؛ و اما این اتاق را که می‌بینى اتاق همسر جدیدم است که تازه با او ازدواج کردم. اتاق من همانى است که می‌شناسی. [50]

سیره‌ى عبادى امام
هر چند ائمه (علیهم‌السلام) در مقام عبادت و ذکر در راز و نیاز با پروردگار بی‌نیاز در دیدگان عاشقان اهلبیت روشن و واضح است و تمام زوایاى زندگى و هر لحظه در حال عبادت و بندگى حضرت حق بودند ولی،.به بیان پاره‌اى از حالات عبادى آن امام همام می‌پردازیم تا چراغ هدایتى براى پیروان مکتب ایشان باشد:
یکى از خدمتکاران حضرت نقل می‌کند:
به همراه امام باقر (علیه‌السلام) براى انجام حج به مسجدالحرام وارد شدیم. امام با مشاهده کعبه از خود بى خود شده و با صداى بلند شروع به گریه نمود.
عرض کردم: مردم به شما نگاه می‌کنند: اگر ممکن است قدرى آهسته‌تر گریه کنید!
امام فرمودند: واى تو! صدایم را به گریه بلند می‌کنم شاید مورد رحمت الهى قرار گیرم و فرداى قیامت رستگار شوم.
سپس امام (علیه‌السلام) طواف نمودند و پشت مقام به نماز ایستادند. چون نماز ایشان به پایان رسید جایگاه سجده‌اش از اشک دیدگان, تر شده بود. [51]
امام صادق (علیه‌السلام) مى فرمایند: هماره یاد خدا بر دل و زبان پدرم جارى بود؛ به گونه‌اى که وقتى همراه ایشان راه می‌رفتیم مشغول ذکر خدا بود، در ظاهر با مردم سخن می‌گفت، ‌ولى این نیز او را از یاد الهى غافل نمی‌کرد و پیوسته زبانش به گفتن «لا اله الا الله» مترنم بود. [52]
عبادت و تهجّد حضرت زبانزد خاص و عام بود، امام دائم الذّکر بودند و در هر شب 150 رکعت نماز بجا می‌آوردند[53].
دستگیرى از نیازمندان
شنیده نشده است که نیازمندى نیازش را به حضرت (علیه‌السلام) اظهار کرده باشد و پاسخ منفى شنیده باشد. امام صادق در این باره می‌فرمایند:
« هر چه پدرم از لحاظ امکانات مالى نسبت به سایر خویشاوندان در سطح پائین ترى قرار داشت و مخارج زندگى وى سنگین تر از بقیه بود ولى هر جمعه به نیازمندان انفاق می‌کرد و می‌فرمود: انفاق در روز جمعه ارزش بیشترى دارد، چنانکه روز جمعه بر سایر روزها برترى دارد. [54]
در این زمان پر از غفلت و بی‌خبرى نیز، آگاه‌دلان، از خان کرمش بهره‌مند و از برکات و عنایات درگاهش حاجت روا می‌شوند و دست خالى از درگاهش باز نمی‌گردند.

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟
حلم و بردبارى
یکى از صفات برجسته پیشوایان شیعه،حلم و شکیبایى آن بزرگواران در برابر کسانى است که تحت تأثیر تبلیغات سوء طاغوت زمان به ایشان بدبین شده بودند و گاه به ناسزاگویى می‌پرداختند.
صبر و خلق نیکوى امام، دل ناسزاگوى کینه جوى را چنان نرم و خام می‌نمود که خجل و شرمسار از کردار خویش، شهادت به امامت می‌داد و هدایت می‌شد.
روزى مردى نصرانى با امام محمد باقر (علیه‌السلام) روبرو شد و دهان به توهین گشود و گفت: «انت البقر». امام (علیه‌السلام) بدون ناراحتى فرمود: « أنا الباقر». نصرانى این بار به یکى از نزدیکان امام (علیه‌ السلام) توهین کرد. حضرت با خونسردى فرمودند: اگر آن چه تو می‌گویى راست است خداوند وى را بیامرزد و اگر دروغ است، خداوند تو را بیامرزد.
مرد نصرانى که چنین حلمى را از مردى که قدرت به نابودى وى به اشارتى داشت, مشاهده نمود نادم و پشیمان از کرده خویش به امام ایمان آورد و مسلمان شد. [55]

کرامتى از امام باقر (علیه‌السلام)
ابوبصیر که از شاگردان برجسته امام باقر (علیه‌السلام) بود، و هر دو چشمش نابینا شده بود به حضور امام باقر (علیه‌السلام) آمد و چنین گفت:
آیا شما وارث پیامبر (صلى الله علیه و آله) هستید؟امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: بله.
ابوبصیر گفت: آیا پیغمبر اسلام وارث پیامبران پیشین بود و هر چه آن‌ها می‌دانستند می‌دانست؟ امام باقر (علیه‌السلام) پاسخ دادند:آری.
ابو بصیر پرسید: بنابراین، آیا شما می‌توانید( مانند بعضى از پیامبران) مرده را زنده کنید، و کور مادرزاد را بینا نمایید، و مبتلا به بیمارى پیسى را درمان نمایید؟ امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: آری، می‌توانم به اذن خدا.
آن‌گاه امام باقر به ابوبصیر فرمود:«جلو بیا».
ابوبصیر می‌گوید: نزدیک رفتم، امام باقر (علیه‌السلام) دست بر چهره و دیده‌ام مالیدند، همان دم خورشید و آسمان و زمین و خانه‌ها و هرچه در شهر بود همه را دیدم، آن‌گاه به من فرمود: « می‌خواهى این گونه باشى و در روز قیامت در سود و زیان با مردم شریک گردی؟ یا آن‌که به حال اول برگردى و بدون بازداشت به بهشت روی؟» گفتم: می‌خواهم، همان‌گونه که بودم برگردم.
امام باقر (علیه‌السلام) بار دیگر دست بر چشم او کشید، و چشمان او به حال اول بازگشتند.
ابوبصیر، این جریان را براى «ابن ابى عمیر» یکى از شاگردان ممتاز امام (علیه‌السلام) نقل کرد، ابن ابى عمیر گفت: « من گواهى می‌دهم که این حادثه حق و راست است، چنان‌که روز، حق است.» [56]

همسران و فرزندان امام باقر (علیه‌السلام)
امام باقر (علیه‌السلام) داراى هفت فرزند (پنج پسر و دو دختر از چهار همسر) بود، به نام‌های:
1ـ امام صادق (علیه‌السلام) 2ـ عبدالله بن محمد ( که مدرشان « ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابی‌بکر است.) 3ـ ابراهیم 4ـ عبدالله ( مادرشان «ام حکیم» دختر اسید بن مغیره ثقفى است، این دو برادر در دوران کودکى از دنیا رفتند.) 5ـ على 6ـ زینب( که مادرشان کنیز بود.) 7ـ ام سلمه ( که مادر او نیز کنیز بود.)
خلفاى عصر امامت امام باقر (علیه‌السلام)
آن حضرت (علیه‌السلام) در طول مدت امامت در مدینه بودند و خلفاى زمان آن بزرگوار به ترتیب عبارتند از:
2ـ سلیمان بن عبدالملک؛ از سال 66 تا 99؛ چهار سال و دوماه و بنا به گفته‌ى برخى 3 سال[57] از امامت آن حضرت در این عصر بود. 3ـ عمر بن عبدالملک؛ از سال 99 تا 101؛ دو سال و پنج ماه از امامت آن بزرگوار با این عصر مصادف بود. 4ـ یزید بن عبدالملک؛ از سال 101 تا 105؛ چهار سال و دوماه از امامت امام باقر (علیه‌السلام) در این عصر بود. 5ـ هشام بن عبدالملک؛ از سال 105 تا 114 یعنى حدود 9 سال بخش آخر امامت امام باقر (علیه‌السلام) که سرانجام در این عصر پر خفقان و به دستور وى توسط حاکم مدینه مسموم شد و به شهادت رسید. [58]
1ـ ولید بن عبدالملک؛ که امامت امام باقر (علیه‌السلام) حدود 5 ماه در عصر خلافت او بود.
خلفاى مذکور جز عمر بن عبدالعزیر، همان روش طاغوتى نیاکان خود را ادامه دادند و در ظلم و ستم به خاندان نبوت هیچ باکى نداشتند.
عمر بن عبدالعزیر، اگر چه از نظر عدالت و مردم دارای، ---------- خوبى را دنبال کرد و ناسزاگویى به امیرمؤمنان على (علیه‌السلام) را که میراث شوم معاویه بود محو نمود، ولى چون ولایت و حاکمیت، مخصوص امامان (علیهم‌السلام) بود و او بدون اجازه آن‌ها، زمام امور را به دست گرفت، غاصب محسوب می‌شد.
از این رو از ابوبصیر روایت شده که گفت: روزى من با امام باقر (علیه‌السلام) در مسجد النبى بودم، ناگاه عمر بن عبدالعزیز همراه غلامش وارد مسجد گردید، امام (علیه‌السلام) فرمود: « به زودى این شخص، زمام امور حکومت را به دست می‌گیرد و عدل و داد را آشکار می‌سازد، و پس از چند سال می‌میرد، اهل زمین از مرگ او می‌گریند، ولى اهل آسمان او را لعن می‌نمایند».
به امام (علیه‌السلام) عرض کردم: « اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله)! آیا نفرمودید که او عدل و انصاف را رعایت می‌کند؟ پس چرا اهل آسمان او را لعن می‌کنند؟» فرمودند:« یجلس مجلسنا و لا حق له؛ او در جایگاه (رهبری) که مخصوص ما است می‌نشیند، با این که چنین حقى ندارد.» [59]

شاگردان مکتب امام محمد باقر (علیه‌السلام)
امام باقر (علیه‌السلام) شاگردان برجسته اى در زمینه‌هاى فقه و حدیث و تفسیر و دیگر علوم اسلامى تربیت کرد که هر کدام وزنه‌ى علمی، محدثى بزرگ و مجتهدى عالى مقام به شمار می‌رفت. شاگردان مکتب امام باقر (علیه‌السلام) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیر شیعى برترى داشتند. شاگردان آن حضرت در نقل احادیث و زمینه سازى براى یک نهضت عظیم فکرى و علمى نقش به سزایى داشتند.
بسیارى از علماى اهل سنّت از جمله ابوحنیفه روایات زیادى را از ایشان نقل کرده‌اند؛ شیخ طوسى در کتاب رجال خود از 462 نفر از شیوخ و بزرگان نام می‌برد که همگى از شاگردان حضرت امام باقر (علیه‌السلام) بودند. [60]
محمد بن مسلم, زراة بن اعین, ابوبصیر, برید بن معاویه عجلی, جابر بن یزید جعفی, هشام بن سالم حمران بن اعین, ابان بن تغلب, کیان سجستانی, سدیر صیرفی, ابو صباح کنانی, عبدالله بن ابى یعفور, ثویر بن فاخته، معروف به « ابو جهم کوفی», ابوالجارود و ... همگى از اقمار نورانى پنجمین ستاره آسمان ولایت و امامت هستند.
پیشواى ششم شیعیان جهان، حضرت امام صادق (علیه‌السلام) فرموده‌اند:« مکتب‌ ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده کردند:‌زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی. اگر این‌ها نبودند کسى از تعالیم دین و مکتب پیامبر بهره‌اى نمی‌یافت. این چند نفر حافظان بودند. آنان، از میان شیعیان زمان ما، نخستین کسانى بودند که با مکتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از دیگران به ما خواهند پیوست.» [61]
شرح حال مختصرى از برخى شاگردان امام (علیه‌السلام)
جابر بن یزید جعفی:
وى می‌گوید: امام باقر (علیه‌السلام) هفتاد هزار حدیث به من آموخت، که آن همه حدیث را به هیچ کس نیاموخت. به آن حضرت عرض کردم: « بار سنگین و عظیمى از اسرارتان را بر دوش من نهاده‌اید، به گونه‌اى که چه بسا سینه‌ام تاب تحمل آن را ندارد،‌و ظرفیتش لبریز شده و حالتى روانى به من دست می‌دهد.»
امام باقر (علیه‌السلام)فرمودند: « هرگاه چنین حالتى به تو دست داد، به صحرا برو و گودالى حفر کن، و سرت را در آن قرار بده و آن گاه بگو: « حدثنى محمد بن على بکذا و کذا؛ امام باقر (علیه‌السلام) برایم این گونه و آن گونه، نقل حدیث کرد». ( وبدین طریق عقده‌ى دلت را خالى کن). [62]
جابر هرگاه می‌خواست حدیثى را از امام باقر (علیه‌السلام) نقل کند، با تجلیل و احترام خاص از آن حضرت یاد می‌کرد و می‌گفت: « حدثنى وصى الاوصیاء و وارث علم الانبیاء؛ محمد بن على بن الحسین؛ وصى اوصیا و وارث علم پیامبران، محمد بن على بن الحسین (علیهم‌السلام) براى من چنین حدیث فرمود». [63]
امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: « خداوند جابر جعفى را رحمت کند، او با راستى و درستی، حدیث ما را نقل می‌کرد.» [64]
خود جابر می‌گوید: « هیجده سال در خدمت سرور انسان‌ها، حضرت محمد بن علی، امام باقر (علیه‌ السلام) بودم و از خرمن پر فیض او خوشه چینى می‌کردم. هنگام وداع (براى مراجعت به کوفه) تقاضا کردم باز مرا از فیوضاتش بهره‌مند سازد، فرمود: بعد از هیجده سال کسب علم و کمال بس نیست؟ عرض کردم: «آرى شما دریایى هستید که آبش تمام نمی‌شود و به قعر آن نمی‌توان رسید.» فرمود: « سلام مرا به شیعیانم برسان،‌و به آن‌ها اعلام کن که بین ما و خداوند عزوجل خویشاوندى نیست، و به پیشگاه خداوند کسى نزدیک نگردد مگر در پرتو اطاعت، اى جابر! کسى که خدا را اطاعت کند و ما دوست بدارد، او دوست ما خواهد بود، و کسى که نافرمانى خدا کند، دوستى ما به حال او سودى نخواهد بخشید ...» [65]
ـ ابان بن تغلب و حمران بن اعین
مقام « ابان» در حدى بود که امام باقر (علیه‌السلام) به او فرمود: « در مسجد مدینه بنشین و براى مردم فتوا بده، چرا که من دوست دارم که در میان شیعیانم فردى مانند تو دیده شود. » [66]
امام صادق (علیه‌السلام) در شأن حمران بن اعین فرمود: « حمران به حقیقت از مؤمنان است و هرگز از ایمان دست بر نمی‌دارد.»[67]
هم چنین خطاب به او فرمود: « تو در دنیا و آخرت از شیعیان ما هستی.» [68]
ابن ندیم در فهرست خود می‌نویسد: ابان سه کتاب تألیف نمود. 1ـ کتاب فى القرائات 2ـ کتاب فى معانى القرآن 3ـ کتاب فى اصول الحدیث على مذهب الشیعه.
زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و ... : روزى امام صادق (علیه‌السلام) از این چهار نفر شاگرد برجسته‌ى پدرش (زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی) یاد کرد و فرمود: « این‌ها از کسانى هستند که خداوند در شأنشان فرموده: «‌و السابقون السابقون اولئک المقربون[69]؛ پیشگامان پیشگامانند، آن‌ها مقربان درگاه خدا می‌باشند.» [70]
امام صادق (علیه‌السلام) درباره‌ى زراره فرمود: « رحم الله زرارة بن اعین، لو لا زرارة لا ندرست آثار النبوة و احادیث ابی؛ خدا زراره را بیامرزد،‌اگر او نبود آثار نبوت و احادیث پدرم از بین می‌رفت.»[71]
محمد بن مسلم می‌گوید:« درباره هر چیزى که دچار تردید شدم آن را از ابوجعفر (علیه‌السلام) پرسیدم. از آن حضرت سى هزار حدیث و از ابوعبدالله (علیه‌السلام) شانزده هزار حدیث پرسیدم.» [72]
محمد بن مسلم علم خود را تنها از طریق امام باقر (علیه‌السلام) و پس از آن بزرگوار از طریق امام صادق (علیه‌السلام) برگرفت. برخى شیعیان، محمد بن مسلم را فقیه‌ترین فرد شیعى دانسته‌اند. [73]

شهادت امام باقر (علیه‌السلام)
امام باقر (علیه‌السلام) با طرح مرموز و مخفیانه‌ى هشام بن عبدالملک، مسموم شده و به شهادت رسید، ولى زهر دهنده و چگونگى آن به روشنى مشخص نیست.
بعضى می‌نویسند: ابراهیم بن ولید بن یزید بن عبدالملک نوه‌ى برادر هشام, آن حضرت را مسموم نمود.[74]
و به گفته‌ى بعضى زید بن حسن که با امام باقر (علیه‌السلام) خصومت داشت، به دستور هشام بن عبدالملک، زهر را بر زین اسب مالید،‌و اسب را به حضور امام باقر (علیه‌السلام) آورد، و اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردند، آن حضرت ناگزیر سوار شدند، و آن زهرا در بدن ایشان اثر کرد، به گونه‌اى که ران‌هاى امام متورم شد و سه روز بسترى گردیدند، و سرانجام به شهادت رسیدند. [75]
امام صادق (علیه‌السلام) می‌گویند: آخرین روز عمر پدرم امام باقر (علیه‌السلام) بود، وصیت‌هاى خود را فردمودند،‌به ایشان عرض کردم: « پدر جان از آن روز که بسترى شده‌اى هیچ‌گاه شما را مثل امروز سالم‌تر ندیدم، و هیچ‌گونه نشانه‌ى مرگ از چهره‌ى شما دیده نمی‌شود.» فرمودند: «پسرم! آیا صداى پدرم على بن الحسین (علیه‌السلام)را نشنیدى که از پشت دیوار مرا طلبید و فرمود:« یا محمد! تعال عجّل؛ اى محمد! به سوى ما بیا و شتاب کن.» [76]
شب شهادت امام باقر (علیه‌السلام) فرا رسید، امام صادق (علیه‌السلام) به اطاق پدرشان امام باقر (علیه‌السلام) آمدند، دید در حال مناجات با خدا هستند، با دست اشاره کردند که ساعتى بعد بیا، ( تا مناجاتشان تمام شود) پس از ساعتى امام صادق (علیه‌السلام) به بالین پدر آمدند،‌امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: «امشب آخرین شب عمر من است، هم اکنون پدرم امام سجاد (علیه‌السلام) آمد شربتى گوارا آورد و فرمود: پسرم! از این شربت بنوش، که خداوند وعده داده همین امشب روحت را قبض کند.» [77]
به این ترتیب آن امام بزرگوار شربت گواراى شهادت را نوشید و شکوهمندانه به دیدار محبوب پیوست.

ده گفتار گوهر بار از امام باقر (علیه‌السلام)


«آرى دیده‌ام، چشم‌ها او را هرگز آشکارا نمی‌بینند، اما قلب‌ها او را با نیروى حقیقت ایمان‌، درک می‌کنند،او با تشبیه شناخته نشود، و با نیروهاى سى درک نگردد، بلکه با نشانه‌ها و راه‌هاى خداشناسی، توصیف و شناخته شود، او در حکم خود ظلم نمی‌کند، این است آن معبود یکتا و بی‌همتا. »
سؤال کننده آن‌چنان تحت تأثیر بیان شیواى امام باقر (علیه‌السلام) قرار گرفت که هنگام خداحافظى گفت: «خدا آگاهتر است که مقام رسالتش را در وجود چه کسى قرار دهد.» [86]
2ـ «از تنبلى و کم حوصلگى بپرهیز، که این دو کلید هر شرى است،‌کسى که تنبلى کند،‌هیچ حقى را نمی‌پردازد، و آدم کم حوصله، در راه حق ثابت و استوار نمی‌ماند.» [79] 3ـ «سامان یافتن شؤون همه معاش زندگى و معاشرتها همچون پرى پیمانه است: که دو سوم آن بر اساس هوشیارى و زیرکى است و یک سوم دیگرش بر اساس چشم پوشى و گذشت است.» [80] 4ـ «شگفتا از متکبرى که به خود می‌نازد، با اینکه از نطفه آفریده شده، سپس مردارى گندیده شود، و در این میان نمی‌داند که با او چه خواهد شد.» [81] 5ـ «خداوند متعال براى بدی، قفلهایى قرار داده، و کلیدهاى آنها را شراب قرار داده است، و دروغ بدتر از شراب است.» [82] 6ـ« بد بنده‌اى است آن بنده‌اى که دو رو و دو زبان است. در حضور برادر دینیش، او را می‌ستاید ( و در تعریف او از حد می‌گذراند) و در غیاب او، گوشت او را ( به غیبت کردن) بخورد، اگر آن برادر دینى ثروتمند شود بر او حسد نماید، و اگر گرفتار شود، دست از یارى او بردارد.» [83] 7ـ «سه خصلت است که هر کس داراى آن باشد ایمان به خدا را کامل نموده است: اول, هرگاه خشنود و شاد شد، خشنودى و شادى او را در باطل وارد نکند دوم, هرگاه خشمگین شد، خشمش او را از مرز حق بیرو نبرد سوم, و هرگاه قدرتمند شد، قدرتش دست او را به چیزى که حق او نیست دراز ننماید.» [84] 8ـ « دانشمندى که مردم از علم او بهره‌مند شوند از هفتاد هزار عابد، برتر است. »[85] 9ـ شخصى از خوارج، از امام باقر (علیه‌السلام) پرسید: « چه چیزى را می‌پرستی؟» فرمود:« خدا را». او پرسید:« آیا خدا را دیده‌ای» امام باقر (علیه‌السلام) فرمود: 10ـ «به ولایت و دوستى ما جز از راه انجام عمل نیک و پرهیزگارى نمی‌توان رسید.» [87]
1ـ «سوگند به خدا شیعه ما نیست، مگر کسى که پرهیزگار بوده و از خدا اطاعت کند.» [78]

 

 


90/2/3::: 2:35 ع
نظر()
  
  


 بنیانگذار نهضت فرهنگى شیعه

 بنابر آن‌چه به اختصار بیان شد, می‌توان گفت: امام باقر (علیه‌السلام) بنیانگذار حوزه‌ى علمیه‌ى شیعه و نهضت فکرى و انقلاب فرهنگى تشیع می‌باشد. [33]
 برپایى کلاس‌هاى درس و تبیین احکام و معارف ناب اهل بیت (علیهم‌السلام) در مسجد مدینه سبب شد تا در اثر آن صدها تن از شیفتگان علم و معرفت را همچون پروانه بر گرد شمع وجودش جمع گردد.
 برگزارى مناظرات علمى مختلف، پاسخ گویى به شبهات دینی، تبیین مسایل کلامى و معارف اصول دین، آوازه حضرت را نه تنها در حجاز بلکه در سایر بلاد اسلامى بلند کرد و موجب شد تا نخبگان آن سرزمین ها براى کسب فیض و آشنایى با فقه اصیل و علوم ناب نبوى (علیهم‌السلام) حتى از عراق و خراسان به محضر امام (علیه‌السلام)، شرف یاب شوند و خاضعانه در مقابل حضرت زانوى شاگردى بزنند.
 تا جایى که عبدالله بن عطاء مکى می‌گفت: «ما رأیت العلماء عند احد قط منهم عند ابى جعفر ولقد رأیت الحکم بن عتیبه مع جلالته فى القوم بین یدیه کأنّه صبى بین یدى معلمه؛ علما را در محضر هیچ کس کوچکتر از محضر ابو جعفر ندیدم. حکم بن عتیبه با تمام عظمت علمی‌اش در میان مردم، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزى در مقابل معلم خود به نظر می‌رسید.»[34]
 امام باقر (علیه‌السلام) در سخنان خود، اغلب به آیات قرآن مجید استناد می‌نمود و می‌فرمود: « هر مطلبى گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه‌ى مربوط به آن موضوع را معرفى کنم.» [35]

 مناظرات امام, جرعه‌اى از زلال علم اهل بیت (علیهم‌السلام)
 امام محمد باقر (علیه‌السلام) علاوه بر انجام وظایف هدایت و امامت، از بازگوکردن حقایق حتى در مقابل طاغوت زمان خویش و مناظره با آنان کوتاهى نمی‌کرد و در مناظرات و جلسات مختلف حقانیت شیعه و اصول اعتقادى خود را با قاطعیت بر همگان روشن می‌ساختند.
 مناظرات حضرت با هشام بن عبدالملک، طاووس یمانی, (از شخصیت‌هاى برجسته عصر امام سجاد (علیه‌ السلام) ) قتاده فقیه اهل بصره، عبدالله بن نافع و نافع بن ازرق گوشه‌اى از مباحثات و گفتگوهاى آن بزرگوار با مخالفان و معاندان می‌باشد؛ در این مجال کوتاه به بیان چند نمونه از این مناظرات می‌پردازیم:

 مناظره با هشام بن عبدالملک
 هشام بن عبدالملک (دهمین طاغوت اموی) در مراسم حج شرکت کرد، وقتى که همراه ملازم آزاد شده‌اش به نام «سالم» وارد مسجدالحرام گردید، دید امام باقر (علیه‌السلام) در گوشه‌اى از مسجد نشسته (و مردم در اطراف او براى سؤال به گردش آمده‌اند)
 سالم به هشام گفت: « این شخص، محمد بن على (امام باقر (علیه ‌السلام) ) است.»
 هشام پرسید: همان کسى که مردم کوفه شیفته‌ى او شده‌اند؟
 سالم پاسخ داد: آری.
 هشام گفت: نزد او برو و به او بگو امیرمؤمنان (هشام) می‌پرسد در روز قیامت، مردم تا آن هنگام که از حساب خدا فارغ گردند، چه می‌خورند و می‌نوشند؟
 سالم نزد امام باقر (علیه‌السلام) آمد و همین سؤال را از جانب هشام، مطرح کرد.
 امام باقر (علیه‌السلام) در پاسخ فرمودند: مردم در روى زمین محشور می‌شوند آن زمین همانند گرده‌ى نانى است و چشمه‌هایى از آب در آن وجود دارد،‌از آ‌ن‌ها می‌خورند و می‌نوشند.
 هشام وقتى که این جمله را شنید، پیش خود پنداشت که بر امام چیره شده است، به سالم گفت: « نزد او برو و بگو: آن‌ها آن چنان در قیامت و به بلا و غوغاى محشر مشغولند که خوردن و آشامیدن را فراموش خواهند کرد.»
 سالم همین سؤال را از امام (علیه‌السلام) نمود، امام (علیه‌السلام) فرمودند:
 اگر چنین باشد، لازم می‌شد که آن‌ها که در میان آتش دوزخ هستند، مشغولتر و فراموشکارتر گردند و اصلاً به یاد خوردن و نوشیدن نیفتند، با این‌که خداوند در قرآن از قول دوزخیان می‌گوید که به بهشتیان می‌گویند:

 « أَفِیضُواْ عَلَیْنَا مِنَ الْمَاء أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ؛ مقدارى آب یا از آن‌چه خدا به شما روزى داده به ما ببخشید.[36]
 بنابراین آن‌ها در همان حال سخت، از خوردن و نوشیدن غافل نمی‌گردند.
 هشام وقتى که این پاسخ را شنید، درمانده شد و دیگر سؤال نکرد. [37]
 مناظره با قتاده، فقیه اهل بصره
 ابوحمزه ثمالى می‌گوید: در مسجد النبى (صلى الله علیه و آله) نشسته بودم، ناگاه مردى وارد شد و سلام کرد و به من گفت: « اى بنده‌ى خدا! کیستی؟» گفتم: « از اهالى کوفه هستم، چه کار داری؟»
 گفت: آیا ابو جعفر (امام باقر علیه‌السلام) را می‌شناسی؟ به او گفتم: آری، چه کار داری؟
 پاسخ داد: چهل سؤال آماده کردم تا از او بپرسم، اگر حق گفت بپذیرم و گرنه ترک کنم.
 گفتم: آیا تو بین حق و باطل را شناخته‌ای؟ در جواب گفت: آری.
 گفتم:‌اگر حق و باطل را شناخته‌ای، چه نیازى به امام باقر (علیه‌السلام) داری؟ گفت: با شما کوفیان نمی‌توان حرف زد.
 در این هنگام ناگاه امام باقر (علیه‌السلام) که اطرافش را گروهى از مردم خراسان و دیگران گرفته بود و از مسائل مناسک حج از حضرت می‌پرسیدند آمدند امام از نزد ما عبور کردند و در مکانى از مسجد نشستند، و آن مرد نیز در کنار امام باقر (علیه‌السلام) نشست.
 ابوحمزه می‌گوید: من هم نزدیک رفتم و در جایى نشتم تا صحبتهاى آن‌ها را بشنوم. پس از آن‌که امام (علیه‌السلام) پاسخ مردم را داد، متوجه این مرد شد و فرمودند: « تو کیستی؟»
 او عرض کرد: من قتادة بن دعامه از اهالى بصره هستم.
 امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: تو فقیه مردم بصره هستی؟ قتاده گفت: آری.
 امام باقر (علیه‌السلام) به او فرمودند: واى بر تو اى قتاده! خداوند متعال مخلوقاتى را آفرید که حجت و راهنماى مردم و نمونه‌هاى عالى و استوار و برجسته از نظر علم هستند که از برگزیدگان خدا قبل از خلقت آسمان‌ها و زمین، و از سایه‌نشینان جانب راست عرش می‌باشند. ( با بودن چنین افرادی، تو نباید در مسند فتوا تکیه بزنی.)
 قتاده در این هنگام مدتى طولانى سکوت کرد و سپس گفت:
 «من در کنار فقها و در محضر ابن عباس نشسته‌ام، هیچ‌گاه قلبم در حضور هیچ یک از آن‌ها پر طپش نشده، آن گونه که اکنون در محضر شما پریشان و پر طپش شده است. »
 امام باقر (علیه‌السلام) خطاب به او کردند و فرمودند: واى بر تو! آیا می‌دانى در کجا نشسته‌ای، تو در جایى نشسته‌اى که:
 « فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو والآصال ـ رجال لا تلهیهم تجارة و یا بیع عن ذکرالله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة؛ این چراغ پر فروغ (معنویت) در خانه‌هایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهای‌ آن را بالا برند ( تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد)؛ خانه‌هایى که نام خداوند در آنها برده می‌شود، و صبح و شام در آنها تسبیح او می‌گویندـ مردانى که نه تجارت و نه معامله‌اى آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زکات غافل نمی‌کند. [38]
 تو در چنین مکانى نشسته‌اى و ما داراى چنین امتیازاتى هستیم.
 قتاده با سرافکندگى گفت: سوگند به خدا راست گفتی، خداوند مرا فدایت گرداند، به خدا سوگند این خانه‌ها خانه‌هاى سنگى و گلى نیست؛ اینک سؤال من این است که پنیر چه حکمى دارد؟
 امام باقر (علیه‌السلام) با شنیدن این سؤال، لبخند زدند و سپس فرمودند: از همه‌ى سوالهایت ( که چهل سؤال آماده کرده بودی) به همین یک سؤال بازگشتی؟
 قتاده گفت: هنگامى که در نزد شما نشستم، همه‌ى آن‌ها از خاطرم رفت، اینک سؤالم این است که پنیر مایه‌اى که از مردار گرفته می‌شود، ( و با آن، پنیر درست می‌کنند) چه حکمى دارد؟
 امام باقر (علیه‌السلام) پاسخ دادند: استفاده از آن جایز است، زیرا ماده پنیر ،‌داراى خون و رگ و استخوان نیست، بلکه از میان غذاى هضم شده و خون، خارج می‌شود. پنیر مایه همانند تخم مرغى است که از شکم مرغ مرده بیرون می‌آید، آیا تو از این تخم مرغ می‌خوری؟
 قتاده گفت: نه، نمی‌خورم و به کسى امر به خوردن نمی‌کنم.
 امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: چرا؟ قتاده جواب داد: زیرا از مردار خارج شده است.
 امام باقر (علیه‌السلام) از او پرسیدند: اگر از همین تخم مرغ ( در زیر پر مرغ مادر) جوجه خارج شود آیا خوردن گوشت آن جوجه را روا می‌دانی؟ قتاده گفت: آرى
 پس امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: بنابراین خداوند چنین نیست که تخم مرغ را ( که از درون مردار بیرون آمده) بر تو حرام کند ولى جوجه را که از همان تخم مرغ بیرون آمده بر تو حلال نماید. پنیر مایه مانند همان تخم مرغ است. [39]

 مناظره‌اى دیگر
 امام باقر (علیه‌السلام) یکى از شاگردان به نام «ابوالجارود» را واسطه قرار داد تا مناظره‌ى زیر را با منکران پسر بودن حسین و حسین (علیهماالسلام) نسبت به پیامبر (صلى الله علیه و آله) انجام دهد.
 ابوالجارود در محضر امام به ایشان گفتند: بنى امیه و پیروانشان اعتقاد به اینکه حسن و حسین (علیهما لسلام) پسران پیامبر (صلى الله علیه و آله) هستند، را انکار می‌کنند.
 امام باقر (علیه‌السلام) در پاسخ او گفتند: در ردّ آن‌ها، چگونه با آنان مناظره کردی؟
 ابوالجارود گفت: به آن‌ها گفتم؛ خداوند در قرآن می‌فرماید:
 « وَ مَن ذُرِیَتِهِ داوُد وَ سُلَیمان ... وَ زَکَرِیا وَ یَحیى وَ عیسى ...؛ و از دودمان ابراهیم،‌داود وسلیمان ... و زکریا و یحیى و عیسى و ... است. »[40]
 عیسى (علیه‌السلام) که پدر نداشت، خداوند از طریق مادرش مریم(علیهاالسلام)، او را از فرزندان ابراهیم دانسته است.
 و نیز بر آن‌ها دلیل آوردم به آیه‌ى مباهله که خداوند می‌فرماید:
 « قُل تَعالوُا ند ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم ...؛ بگو بیاید ما فرزندان خود را، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را, شما نیز زنان خود را دعوت به مباهله کنیم ... . [41]
 پیامبر (صلى الله علیه و آله) طبق فرمان این آیه، حسن و حسین (علیهماالسلام) را به عنوان پسران خود براى مباهله با گروه مسیحى آورد.
 امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: آن‌ها چه گفتند؟
 ابوالجارود گفت: آنها گفتند: گاهى فرزند دختر، فرزند به حساب می‌آید ولى نه فرزند صلبى ( که از نسل او حساب شوند).
 امام باقر (علیه‌السلام) رو به ابوالجارود کردند و گفتند:‌اى ابوالجارود،‌سوگند به خدا آیه‌اى از قرآن می‌آورم که از آن فهمیده می‌شود که حسن و حسین (علیهماالسلام) فرزندان رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از صلب او بودند،‌و جز کافر کسى قدرت انکار آن را ندارد.
 ابوالجارود با شگفتى گفت: آن آیه کدام است؟
 امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: در قرآن می‌خوانیم:‌
 « حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ ـ ... ـ َحَلاَئِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلاَبِکُمْ ؛حرام شده است بر شما مادرانتان؛ دخترانتان و خواهران ... و همچنین همسر‌هاى پسرانتان که از صلب (نسل) شما هستند. [42]
 اى ابوالجارود از منکران بپرس، آیا ازدواج رسول خدا (صلى الله علیه و آله) با همسران حسن و حسین (علیهماالسلام) جایز است؟ اگر در پاسخ گفتند: آری، دروغ می‌گویند، و اگر گفتند: جایز نیست، ثابت می‌شود که سوگند به خدا حسن و حسین (علیهماالسلام) پسران صلبى پیامبرند، و همسران آنها بر آن حضرت حرام نبودند مگر به خاطر پیوند صلبى حسن و حسین (علیهمالسلام) که با پیامبر (صلى الله علیه و آله) دارند. [43]
 امام باقر علیه‌السلام در شام
 یکى از حوادث مهم زندگى پر افتخار پیشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام می‌باشد.
 هشام بن عبدالملک، که یکى از خلفاى معاصر امام باقر (علیه‌السلام) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العاده‌ى امام باقر بیمناک بود و چون می‌دانست پیروان پیشواى پنجم، آن حضرت را امام می‌دانند، همواره تلاش می‌کرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزایش پیروان آن حضرت گردد.
 در یکى از سال‌ها که امام باقر (علیه‌السلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(علیهماالسلام)» به زیارت خانه خدا مشرف بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق (علیه‌السلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضلیت و امامت اهل بیت (علیهم‌السلام) بیان فرمود که بلافاصله توسط مأموران به گوش هشام رسید. هشام، که پیوسته وجود امام باقر (علیه‌السلام) را خطرى براى حکومت خود تلقى می‌کرد، از این سخن بشدت تکان خود،‌ولى ـ شاید بنا به ملاحظاتى ـ در اثناى مراسم حج متعرض امام (علیه‌السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدینه دستور داد امام باقر (علیه‌السلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه‌ى زندان شام کند.
 امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترک گفته وارد دمشق شد. هشام براى اینکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد، و ضمناً به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه‌ى ملاقات نداد! شاید هم در این سه رز در این فکر بود که چگونه با امام (علیه‌السلام) روبرو شود و چه طرحى بریزد که از موقعیت و مقام امام (علیه‌السلام) در انظار مردم کاسته شود؟

 مسابقه تیر‌اندازى
 اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخدانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکیل بدهد؛ ولى از آن‌جا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى ـ و از آن جمله هشام ـ از وجود چنین دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرایان ، هشام به خوبى می‌دانست اگر از راه مبارزه‌ى علمى وارد شود هیچ یک از درباریان او از عهده‌ى مناظره با امام (علیه‌السلام) بر نخواهد آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگر وارد شود که به نظرش پیروزى او مسلم بود.
 بنابراین تصمیم گرفت یک مسابقه‌ى تیر اندازى ترتیب داده و امام (علیه‌السلام) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه‌ى شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند.
 به همین جهت پیش از ورود امام (علیه‌السلام) به قصر خلافت، عده‌اى از درباریان را واداشت نشانه‌اى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند. امام باقر (علیه‌السلام) وارد مجلس شد و اندکى نشست.
 ناگهان هشام رو به حضرت (علیه‌السلام) کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه‌ى تیر اندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده‌ام و وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار. هشام که خیال می‌کرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (علیه‌السلام) را در دو قدمى شکست قرار داده است، اصرار و پافشارى کرد و وى را سوگند داد و همزمان، به یکى از بزرگان بنى امیه اشاره کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد.
 حضرت باقرالعلوم (علیه‌السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چله نهاد و نشانه‌گیرى کرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد واین بار تیر در چوبه‌ى تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود که هرکدام به چوبه‌ى قبلى خورد!
 این عمل شگفت انگیز، حاضران را به شدت تحت تأثیر قرار داده و اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام که حساب‌هایش غلط از آب درآمده و نقشه‌اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى ابا جعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستی، چگونه می‌گفتى پیر شده‌ام؟ آن‌گاه سر به زیر افکند و لحظه‌اى به فکر فرو رفت.
 سپس امام باقر (علیه‌السلام) و فرزند عالیقدرش را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و روبه حضرت کرده و گفت: قریش از پرتو وجود تو, شایسته‌ى سرورى بر عرب و عجم است، این تیر اندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته‌ای؟ امام محمد باقر (علیه‌السلام) فرمودند: می‌دانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند،‌من نیز در ایام جوانى مدتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
 هشام گفت: آیا جعفر (حضرت امام صادق علیه‌السلام) نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «اکمال دین» و «اتمام نعمت» را که در آیه‌ى « الیوم اکملت لکم دینکم» آمده است (امامت و ولایت) از یکدیگر به ارث می‌بریم و هرگز زمین از چنین افرادى (حجت) خالى نمی‌ماند. [44]

برای دیدن به (قسمت4)بروید.


  
  

 

 

زمانى که هشام به مدینه آمد، امام در ضمن سخنانى فرمود: «سپاس خدایى را که حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) را به پیامبرى برگزید و ما را به وسیله‌ى او مورد احترام و تکریم قرار داد. پس ما برگزیدگان خدا از میان مخلوقات او و خلفاى منصوب از جانب او هستیم، خوشبخت کسى است که از ما پیروى کند و بدبخت کسى است که ما را دشمن داشته و با ما مخالفت کند. »[23]
امام به عنوان نماینده‌ى این مکتب در مناظرات خود با دیگران می‌کوشیدند تا نظرهاى فقهى اهل بیت را اشاعه داده و در عین حال موارد انحراف اهل سنت را مشخص کرده و به مردم بنمایانند.
امام حتى از نظر بزرگترین علماى عصر خویش به عنوان میزان تشخیص از درست از نادرست شناخته شده بود و فراوان پیش می‌آمد که آنان عقاید خود را پیش آن حضرت عرضه می‌کردند تا به صحت و سقم آن واقف شوند.
ابوزهره پس از نقل یکى از جلسات مناظره ابو حنیفه با امام،‌چنین می‌نویسد.
«از این خبر، امامت باقر (علیه‌السلام) براى علما روشن می‌شود. آن‌ها پیش آن حضرت حاضر می‌شدند، حضرت عقاید و نظرات ایشان را نقد می‌کرد. گویا آن حضرت رییسى بود که به زیر دستانش حاکم بود، تا آنان را به شاهراه هدایت رهنوود شود و علماى آن عصر به ریاست او گردن نهاده و از او اطاعت می‌کردند.»[24]
یک بار عبدالله بن معمر (عمیر) لیثى نزد امام باقر (علیه‌السلام) آمد و پرسید: آیا این که شایع شده شما فتوا به حلیت متعه داده‌اید درست است؟ امام فرمود: «خدا آن را در کتابش حلال فرموده و سنت پیامبر بر آن قرار گرفته و یاران آن حضرت بدان عمل کرده‌اند. »
عبدالله گفت: اما عمر از آن نهى کرده است. امام (علیه‌السلام) پاسخ داد: «تو بر فتواى رفیقت باش و من بر حکم رسول خدا (صلى الله علیه و آله). »[25]
مکحول بن ابراهیم از قیس بن ربیع روایت می‌کند: از ابواسحاق درباره مسح بر خفین (چکمه) پرسیدم. در جواب گفت: مردم را می‌دیدم که مسح بر خفین می‌کردند تا شخصى از بنى هاشم را که محمد بن على بن الحسین(علیهم‌السلام) بود دیده و درباره‌ى مسح بر خفین از او سؤال کردم، فرمود: «امیرمؤمنان على (علیه‌السلام) بر خفین مسح نمی‌کرد و ( و آن حضرت می‌فرمود کتاب خدا نیز آن را تجویز نکرده است.»[26]
سپس ابواسحاق سخن خود را چنین ادامه می‌دهد: از وقتى که امام مرا نهى کرد من دیگر مسح بر خفین نکردم. قیس بن ربیع می‌گوید: من نیز از وقتى که این مسأله را از ابواسحاق شنیدم، دیگر مسح بر خفین ننمودم.
همان طور که می‌بینید امام در استدلالات خود از کتاب خدا و سنت دلیل می‌آوردند.
اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) نیز در برابر استدلال‌هاى سست ابوحنیفه، در موضوعات فقهى ایستادگى کرده و او را از نظر فقهى محکوم می‌کردند. [27]

ایستادگى در برابر فرقه‌ها
امام باقر (علیه‌السلام) استدلالهاى اصحاب قیاس را به تندى رد کرد[28] و پس از آن حضرت ، فرزندش امام صادق (علیه‌السلام) هم با آنان مخالفت نمود. امام باقر (علیه‌السلام) در برابر سایر فرق اسلامى منحرف, نیز موضع تندى اتخاذ کرده و با این برخورد کوشیدند محدوده‌ى اعتقادى صحیح اهل بیت را در زمینه‌هاى مختلف از سایر فرق، مشخص و جدا کنند.
موضع‌گیرى امام در مقابل مرجئه بسیار قاطعانه و حساس بود. برخى از مرجئه صرف‌نظر از این سخن درست که ایمان لفظى یک فرد را از جمیع حقوق یک مسلمان در جامعه اسلامى برخوردار می‌کند، ایمان حقیقى را نیز تنها یک اعتقاد درونى دانستند و نقشى براى عمل صالح در آن قایل نبودند. افزون بر آن مرجئه با عقاید شیعه در باره‌ى دشمنان امیرمؤمنان (علیه‌السلام) مخالف بودند.
در موردى امام با اشاره به این فرقه چنین فرمود: اللهم العن المرجئه فانهم اعدائنا فى الدنیا و الاخرة؛ خداوندا مرجئه را از رحمت خود دور کن که آنها دشمنان ما در دنیا و آخرت می‌باشند. [29]
امام در مقابل خوارج نیز که در آن زمان کر و فرى داشتند موضع‌گیرى می‌کرد. از نظر آن حضرت، آنان متنسکین جاهل و گروهى خشکه مقدس, هستند که در عقاید خود متعصب و تنگ نظر بودند و درباره‌ى آنان فرمود: « خوارج از روى جهالت عرصه را بر خود تنگ گرفته‌اند، دین ملایم‌تر و قابل انعطاف‌تر از آن است که آنان می‌شناسند. »[30]

مبارزه با یهود و اسرائیلیات
از جمله گروه‌هاى خطرناکى که آن روزها در جامعه‌ى اسلامى حضور داشتند و تأثیر عمیقى در فرهنگ آن روزگار برجا گذاشتند،‌یهودیان بودند. شمارى از احبار یهود که به ظاهر مسلمان شده و گروهى دیگر که هنوز به دین خود باقى مانده بودند در جامعه اسلامى پراکنده شده و مرجعیّت علمى قشرى از ساده لوحان را به عهده داشتند.
تأثیرى که آنان بر فرهنگ اسلام از خود برجا نهادند، به صورت احادیث جعلى به نام «اسرائیلیات» پدیدار گشت که بیشترین قسمت این احادیث درباره‌ى تفسیر و مراتب و شؤون زندگى پیامبران پیشین، جعل شده بود.
از جمله دانشمندان اسلامى که این احادیث را در تألیفات خود وارد کرده،‌طبرى مفسر معروف است که بیشترین روایات را درباره‌ى تفسیر قرآن از منابع یهودى ـ با واسطه یا بی‌واسطه‌ ـ به دست آورده است. [31]
تلاش علمى یهود ـ در داخل جامعه‌ى اسلامى به ویژه در محافل علمى آن ـ در مسایل فقهى و کلامى نیز تأثیرى نگران کننده نهاد و این موضوع در تاریخ چنان روشن است که جاى کوچکترین تردید و شبهه‌اى در آن وجود ندارد.
مبارزه با یهود و القائات سوء آن‌ها در فرهنگ اسلام، بخش مهمى از برنامه کار ائمه طاهرین (علیهم ‌السلام) را به خود اختصاص داده بود. تکذیب احادیث دروغین و ساخته و پرداخته یهودیان در مورد انبیاى الهى و مطالبى که باعث خدشه دار شدن چهره‌ى ملکوتى پیامبران خدا شده است، در برخوردهاى ائمه اطهار (علیهم‌السلام) به خوبى دیده می‌شود.

در اینجا به نمونه‌اى اشاره می‌کنیم:
دو نفر پیش حضرت داود دعواى مطرح کرده و او را براى رسیدگى در این موضوع فراخواندند که آیات 23 و 24 سوره «ص» ناظر بر این جریان است.
دعوایى طرح شده از این قرار است که یکى از این دو نفر، 99 گوسفند داشت و آن دیگرى یک رأس. آن که یک گوسفند داشت از دست دیگرى شکایت کرد که برادرش با داشتن 99 گوسفند در نظر دارد یک رأس گوسفند او را نیز تصاحب نماید.
داود (علیه‌السلام) بدون استماع اظهارات نفر دوم چنین قضاوت می‌‌کند: قال لقد ظلمک بسؤال تعجبتک الى نهاجه ... با خواستن گوسفندتو و افزودن آن بر گوسفندان خود بر تو ستم روا داشته است... .
درباره‌ى این حدیث یهودیان احادیثى جعل کرده و میان مسلمانان رواج دادند مبنى بر این که این داستان کنایه از ازدواج داود با همسر «اوریا» است. طبق این احادیث جعلی، داود پیامبر به دنبال کبوترى بر پشت بام می‌رود و در آن‌جا که مشرف بر منزل «اوریا» بود، همسر او را می‌بیند و دل به او می‌بندد و به منظور رسیدن به هدف خود، « اوریا» را در صف مقدم جنگ قرار می‌دهد و او کشته می‌شود و داود با همسر او ازدواج می‌کند و خداوند در این آیات به طور سمبلیک به این مطلب اشاره می‌کند.
روشن است که این روایات دروغین تا چه حد و از چه جهتى می‌تواند شخصیت داود را به عنوان پیامبرى از فرستادگان خدا خدشه دار سازد. این احادیث که در عصر اول اسلام توسط افرادى همچون «کعب الاحبار» و « عبدالله بن سلام» رواج یافته بود، مورد حمله‌ى امام على بن ابیطالب (علیه‌السلام) نیز قرار گرفت. حضرت در این باره فرمود: «اگر کسى را که معتقد است داود (علیه‌السلام) با همسر اوریا ازدواج کرده، پیش من بیاورند بر او حد جارى می‌کنم، حدى به خاطر هتک نبوت و حدى دیگر براى اسلام. »[32]

 

          برای دیدن به (قسمت3)بروید

 


  
  

 

سیره امام محمد باقر (علیه‌السلام)
 
امام باقر(ع)
دیباچه
شکافنده‌ علوم و دانش‌ها, پنجمین اختر فروزان آسمان امامت، هفتمین گوهر عرش عصمت، و تبیین کننده علوم اسلام, امام محمد باقر (علیه‌السلام) امامى هستند که همانند دیگر اجداد طاهرینش تمامى لحظات عمر با برکتشان در راه ارشاد و هدایت انسان‌ها سپرى شد. امامى که از زمینه‌سازی‌هاى پدر بزرگوارشان امام سجاد (علیه‌السلام) در راستاى معرفى مکتب تشیع، و مبارزه با طاغوت‌ها و انحرافات، بهره‌بردارى بسیار کردند و با تربیت شاگردان برجسته و تبیین فقه ناب اهل بیت (علیهم‌السلام) بزرگترین قدم را براى شناسایى تشیع و مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) برداشتند.
ایشان تجسمى از ارزش‌هاى والاى انسانى و کمالات اخلاقى بودند که لحظه لحظه‌ى زندگى هدف‌مندشان درس‌هاى بزرگ انسانى را الهام مى بخشد.
در این نوشتار کوتاه ـ که بنا را بر مختصر نویسى گذارده‌ایم ـ گوشه‌اى از حیات پر ثمر آن حضرت (علیه‌السلام) و مناقب ایشان را به تحریر در‌آوردیم. هر چند این مهم از عهده ما خارج است ولى به اندازه‌ى توان و با توجه به کوتاهى مقال به بیان مختصرى از مناقب انبوه امام (علیه‌السلام) می‌پردازیم.

کودک دشت نینوا
امام پنجم محمد بن على بن الحسین (علیهم‌السلام) در روز اوّل ماه رجب ـ به نقلى در سوم ماه صفرـ سال 57 هجرى قمرى در مدینه به دنیا آمد و جهان را با جمال دلبربایش جلوه‌اى دیگر بخشید.
کنیه‌ى حضرت، ابو جعفر و القاب مشهور حضرت،شاکر، هادی، امین، شبیه (زیرا شبیه پیامبر بودند) و مشهورترین آن باقرالعلوم (علیه‌السلام) می‌باشد.
مادر بزرگوارشان ام عبد الله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبى (علیه‌السلام) است. لذا امام باقر (علیه‌السلام) از مادر هم علوى هستند؛ یعنى از پدر حسینى و از مادر حسنی. از این رو ایشان اولین هاشمى هستند که از پدر و مادر علوى و فاطمى می‌باشند. [1]
در جلالت و مقام مادرشان همین بس که امام صادق (علیه‌السلام) در مورد ایشان فرمودند: « در خاندان امام حسن (علیه‌السلام) زنى چون او نبود »[2].
امام باقر (علیه‌السلام) در مورد مادر خویش می‌فرمایند: « مادرم کنار دیوارى نشسته بود که ناگاه دیوار شکاف خورد و صداى آن به گوش رسید. مادرم به دیوار اشاره کرد و فرمود:«لا و حق المصطفى با اذن الله لک فى السقوط؛ نه به حق مصطفی، خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد» و دیوار معلق ماند و فرو نریخت تا مادرم از آنجا گذشت، سپس پدرم امام زین العابدین (علیه‌السلام) از طرف او صد دینار صدقه دادند. [3]
همچنین این بانوى مجلله در واقعه‌ى عاشورا به همراه زینب کبرى (علیها‌السلام) و دیگر زنان اهل بیت(علیهم‌السلام) حضور داشتند و طعم اسارت و مصیبت‌هاى عظیم حادثه عاشورا چشیده و تمام وقایع از کربلا تا شام را شاهد بودند و در وظیفه رساندن پیام عاشورا و قیام حسینى به گوش جهانیان نقش بسزایى داشتند.
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) نیز در هنگام حادثه عاشورا طفلى سه یا چهار ساله بودند و در کربلا حضور داشتند. درد و رنج عطش کودکان کربلا را چشیدند و از نزدیک تمامی, مصائب و فجایعى را که از طرف بنى امیه به خاندان ایشان وارد شد با چشمان کوچک اما الهى خویش دیدند. چنانچه از خود حضرت نقل شده است که فرمودند:
هنگامى که جدّم حسین (علیه‌السلام) به شهادت رسید، من چهار ساله بودم و جریان شهادت آن حضرت و آن چه در آن روز بر ما گذشت همه را به خاطر دارم. [4]

شکافنده علم
مشهورترین لقب امام محمد باقر (علیه‌اسلام) باقر العلوم می‌باشد، لقبى که رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) ایشان را به آن ملقب فرموده بودند. نبى اکرم (صلى الله علیه و آله) به جابر ابن عبد الله انصارى از صحابه گرانقدر خود فرمودند: « جابر تو زنده خواهى ماند و فرزندم محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم‌السلام) را که نامش در تورات باقر است می‌بینی، آنگاه که او را دیدى سلام مرا به او برسان» [5].
از جابر بن عبد الله جعفى که یکى از شاگردان امام بود سؤال شد که، چرا محمد بن على (علیهماالسلام) را باقر نامیدند؟ گفت: لانه بقر العلم بقراً اى شقه شقاً واظهره اظهاراً؛یعنی، او زمین علم را شکافت و حقایق پنهان آن را آشکار ساخت. [6]
همچنین پیامر اسلام ?صلى الله علیه و آله) فرمودند:
«ویخرج من صلبه سمیى واشبه الناس بى یبقر العلم بقراً وینطق بالحق ...
از صلب امام زین العابدین (علیه‌السلام) فرزندى خواهد آمد که نامش نام من است و در خلقت و شمایل شبیه من باشد. او علم را می‌شکافد چنانکه کشاورزى زمین را بشکافد.» [7]

وصف دلبران در حدیث دیگران
ابن حجر از علماى اهل تسنّن درباره امام (علیه‌السلام) می‌گوید:
او را باقر از این جهت گفتند که همچنان که زمین را می‌شکافند تا گنج و معادن و منابع و جواهر ارزشمند آن را کشف و استخراج کنند، او نیز زمین علم را شکافت و دقایق و حقایق احکام را آشکار ساخت، لذا او را باقر علم و جامع و ناشر علم و بلند گرداننده‌ى آن گفتند و این نکته‌اى است واضح که جز بر کور دلان مخفى نماند.[8]
محمد بن طلحه شافعى درباره‌ى امام (علیه‌السلام) می‌گوید:
محمد بن علی، ابو جعفر، باقر العلوم، شکافنده دانش و جامع و ناشر علم بود. قلبش پاکیزه ،علمش بالنده، نفسش طاهر و اخلاقش شریف بود. عمرش را در اطاعت خداوند سپرى کرد و به عالى ترین درجات تقوى راه یافت. [9]
ذهبى می‌گوید: محمد بن على از کسانى بود که بین علم و عمل، آقایى و شرف و نیز بین وثاقت و وزانت جمع کرد و صلاحیت براى خلافت داشت [10].

پاکسازی اسلام از غبار تحریفات و احیاى فقه
پس از آن‌که امام محمد باقر (علیه‌السلام) امر امامت را عهده دار شدند, زمانى بود که نارضایتى مردم باعث قیام‌هایى در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامى شده بود و این موقعیت براى احیاى سنت فراموش شده نبوى فرصت مناسبى بود. حضرت از این مجال بیشترین و بهترین استفاده را بردند و پاکسازى اسلام از غبار تحریفات بنى امیه و همچنین خرافات یهود و اسرائیلیات را در صدر فعالیت‌هاى خویش قرار دادند.
سالهاى (94-114) زمان پیدایش مشرب‌هاى فقهى و اوج گیرى نقل حدیث درباره‌ى تفسیر می‌باشد. از علماى اهل سنّت کسانى مانند ابن شهاب زهری، مکحول،‌قتاده، هشام بن عروه و ... در زمینه‌ى نقل حدیث و ارائه‌ى فتوا فعالیت می‌کردند.
وابستگى عالمانى مانند زهری، ابراهیم نخعی، ابوالزناد، رجاء بن حیاة که همگى کم و بیش به دستگاه حاکمیت اموى وابستگى داشتند، ضرورت احیاى سنت واقعى پیامبر (صلى الله علیه و آله) را به دور از شائبه‌هاى تحریف عمده‌ى خلفا و علماى وابسته به آنان مطرح می‌کرد.
با نگاهى به فراوانى روایات نقل شده در این دوران و شهرت علم فقه در میان محدثان این زمان، می‌توان گفت که علم فقه نزد اهل سنّت از این دوره به بعد وارد مرحله تدوین خود شده است.
اولین بار در سال 100 هجرى عمر بن عبدالعزیز فرمان تدوین احادیث را خطاب به ابوبکر بن حزم صادر کرد.[11] این خود بهترین شاهد است بر شروع تکاپوى فرهنگى اهل سنت در آغاز قرن دوم، مقارن با دوران امامت امام باقر (علیه‌السلام). از این رو امام احساس می‌کرد که می‌بایست با ابراز و اشاعه‌ى نظرات فقهى اهل بیت در برابر انحرافاتى که به دلایل مختلفى در احادیث اهل سنت رسوخ کرده بود، موضعگیرى نماید. نقطه نظرات فقه شیعه گرچه تا آن زمان به طور محدود و در حد اذان و تقیه، نماز میت و ... روشن شده بود، اما با ظهور امام باقر (علیه‌السلام) قدم مهمى در این راستا برداشته شد و یک جنبش فرهنگى تحسین برانگیزى در میان شیعه به وجود آمد. در این عصر بود که شیعه تدوین فرهنگ خود ـ شامل فقه و تفسیر اخلاق ـ را آغاز کرد.
پیش از این در جامعه‌ى اسلامی، فقه و احادیث فقهى در حد گسترده‌ و به طور کامل مورد بى اعتنایى قرار گرفته بود. درگیری‌هاى سیاسى و اندیشه‌هاى مادیگرایانه‌ى شدیدى که دامنگیر دستگاه حکومت شده بود، باعث غفلت از اصل دین و به خصوص فقه در میان مردم گشته بود.
جلوگیرى از تدوین حدیث که به دستور خلیفه‌ى اول و دوم انجام گرفت، از عوامل عمده‌ى انزواى فقه بود، فقهى که حداقل 80 درصد آن متکى به احادیث روایت شده از پیامبر (صلى الله علیه و آله) بود.
ذهبى از ابوبکر نقل می‌کند که گفت: « فلا تحدّثوا عن رسول الله (صلى الله علیه و آله) شیئاً، فمن سألکم فقولوا: بیننا و بینکم کتاب الله فاستحلوا حلاله و حرّموا حرامه؛ از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) چیزى نقل نکیند و در جواب کسانى که از شما درباره‌ى حکم مسأله‌اى پرس و جو می‌کنند بگویید: کتاب خدا (قرآن) میان ما و شما است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمارید.»[12]
در این زمینه از عمر نیز چنین نقل شده: « أقلّوا الرّوایة عن رسول الله و أنا شریککم؛ از رسول (صلى الله علیه و آله) کمتر حدیث نقل کنید که در این کار من هم شما را همراهى می‌کنم. »[13]
و از معاویه نقل می‌کنند که گفت: علیکم من الحدیث بما کان فى عهد عمر،‌فانّه کان قد أخاف الناس فى الحدیث عن رسول الله (صلى الله علیه و آله).
به روایاتى که در عهد عمر از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) روایت شده است اکتفا کنید؛ زیرا عمر مردم را در مورد نقل حدیث از پیامبر بر حذر می‌داشت. »[14]

اوج بی‌خبرى ...
بى خبرى مردم زمانى به اوج خود رسید که فتوحات اسلام آغاز گردید. زمامداران و مردم به طورى مشغول کشور گشایى و امور نظامى و مسائل مالى و ... شدند که فعالیت علمى و تربیت دینى به هیچوجه جلب توجه نمی‌کرد.
وقتى ابن عباس در آخر ماه رمضان در بصره که یکى از مراکز اصلى فتوحات بود بر بالاى منبر گفت: اخرجوا صدقة صومکم، مردم معناى حرف او را نمی‌فهمیدند، لذا ابن عباس گفت: کسانى که از مدینه در آن‌جا حاضرند برخیزند و براى آن‌ها مفهوم صدقه‌ى صوم را توضیح دهند؛ فانهم لا یعلهمن من زکاة الفطرة الواجبیة شیئاً؛ (آنان درباره‌ى زکات فطره‌ى واجب چیزى نمی‌دانند).[15] پس از آن، در دوران بنی‌امیه این ناآگاهى دینى بر شدت خود افزود، چنانکه دکتر على حسن می‌نویسد:
« در دوران بنی‌امیه که به امور دینى توجه چندانى نمی‌شد، مردم نسبت به فقه و مسائل دینى آگاهى نداشتند و چیزى از آن نمی‌فهمیدند و تنها اهل مدینه بودند که از اینگونه مسائل آگاهى داشتند. »[16]
در منابع دیگر نیز آمده که در طول نیمه‌ى دوم قرن اول هجری، مردم حتى کیفیت اقامه‌ى نماز و گزاردن حج را نیز نمی‌دانستند. »[17]
انس بن مالک، با نگاهى به روزگار خویش می‌گفت: «از آنچه که در زمان رسول خدا (صلى الله علیه و آله) معمول بود، چیزى نمی‌بینم! گفتند نماز! گفت: چه تحریفهایى که در این نماز انجام ندادید! »[18]
همه‌ى این‌ها دلیلى است بر فراموش شدن فقه در میان عامه که به درستى یکى از مهمترین دلائل پرداختن امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) به فقه، احیاى آن در میان مردم و جلوگیرى از تحریفى است که به یقین در تدوین و بازنویسى فقه روى می‌داد.
تلاش‌هاى خستگى ناپذیر امام باقر (علیه‌السلام) و پس از وى تلاش‌هاى امام صادق (علیه‌السلام) سبب شد تا فقه شیعه با اتکاى به احادیث رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و اشراقات و الهامات غیبى بر قلوب ائمه اطهار (علیهم السلام)، زودتر از اهل سنت ... به مرحله تدوین برسد تا جایى که مصطفى عبدالرزاق می‌نویسد:
«پذیرفتن این که تدوین فقه شیعه زودتر از فرق دیگر اسلامى شروع شده عاقلانه است؛ زیرا اعتقاد به عصمت یا معانى شبیه آن در مورد ائمه‌شان چنین اقتضا می‌کرده که قضاوت‌ها و فتاواى آن‌ها به وسیله‌ى پیروانشان تدوین گردد.»[19]

مفسر مکتب اهل بیت
از نظر مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) دسترسى به علوم اصیل اسلامى تنها از طریق اهل بیت، که باب علم رسول خدا هستند، ممکن است و به همین جهت در کلمات امام باقر (علیه‌السلام) نمونه‌هاى فراوانى وجود دارد که ایشان مردم را دعوت به بهره‌گیرى علمى از اهل بیت کرده و حدیث درست را تنها نزد آنان می‌داند. در روایتى آمده است که امام به سلمة بن کهیل و حکم بن عیینه می‌فرمود:
«شرّقاً او غرّباً فلا تدان علماً صحیحاً الا شیئاً خرج من عندنا؛ به شرق و به غرب عالم بروید جز علم ما علم صحیحى نمی‌یابید. »[20]
این سخنان به صراحت مردم را دعوت می‌کند تا براى دریافت معارف دینى اصیل، عترت را معیار قرار دهند. پذیرش چنین دعوتى به معناى پذیرفتن تشیع بود.
در گفتارى از امام باقر (علیه‌السلام) آمده است: «آل محمد ابواب الله و الدعاة الى الجنة و القادة الیها؛ فرزندان رسول خدا علوم الهى و راه رسیدن به رضا او و دعوت کنندگان به بهشت و سوق دهندگان مردم به آنجا هستند. »[21]
در نقل دیگرى از امام باقر (علیه‌السلام) آمده: «أیها الناس! أین تذهبون و أین یراد بکم؟ بنا هدى الله اوّلکم و بنا ختم أخرکم؛ مردم کجا می‌روید، به کجا برده می‌شوید؟ شما در آغاز به وسیله‌ى ما اهل بیت هدایت شدید و سرانجام کار شما نیز با ما پایان می‌پذیرد. »[22]
 
HTML clipboard

برای دیدن به (قسمت2)بروید


  
  

ولادت
ولادت حضرت مهدی صاحب الزمان ( ع ) در شب جمعه ، نیمه شعبان سال 255یا 256هجری بود پس از اینکه دو قرن و اندی از هجرت پیامبر ( ص ) گذشت ، و امامت به امام دهم حضرت هادی ( ع ) و امام یازدهم حضرت عسکری ( ع ) رسید ، کم کم در بین فرمانروایان و دستگاه حکومت جبار ، نگرانی هایی پدید آمد . علت آن اخبار و احادیثی بود که در آنها نقل شده بود : از امام حسن عسکری ( ع ) فرزندی  تولد خواهد یافت که تخت و کاخ جباران و ستمگران را واژگون خواهد کرد و عدل و داد را جانشین ظلم و ستم ستمگران خواهد نمود . در احادیثی که بخصوص از پیغمبر ( ص ) رسیده بود ، این مطلب زیاد گفته شده و به گوش زمامداران رسیده بود   در این زمان یعنی هنگام تولد حضرت مهدی ( ع ) ، معتصم عباسی  ، هشتمین خلیفه عباسی   ، که حکومتش از سال 218هجری آغاز شد ، سامرا ، شهر نوساخته را مرکز حکومت عباسی   قرار داد این اندیشه - که ظهور مصلحی پایه های حکومت ستمکاران را متزلزل می نماید و باید از تولد نوزادان جلوگیری کرد ، و حتی مادران بیگناه را کشت ، و یا قابله هایی را پنهانی به خانه ها فرستاد تا از زنان باردار خبر دهند - در تاریخ نظایری دارد . در زمان حضرت ابراهیم ( ع ) نمرود چنین کرد . در زمان حضرت موسی ( ع ) فرعون نیز به همین روش عمل نمود . ولی خدا نخواست . همواره ستمگران می خواهند مشعل حق را خاموش کنند ، غافل از آنکه ، خداوند نور خود را تمام و کامل می کند ، اگر چه کافران و ستمگران نخواهند در مورد نوزاد مبارک قدم حضرت امام حسن عسکری ( ع ) نیز داستان تاریخ به گونه ای   شگفت انگیز و معجزه آسا تکرار شد   امام دهم بیست سال - در شهر سامرا - تحت نظر و مراقبت بود ، و سپس امام یازدهم ( ع ) نیز در آنجا زیر نظر و نگهبانی حکومت به سر می برد به هنگامی که ولادت ، این اختر تابناک ، حضرت مهدی ( ع ) ، نزدیک گشت ، و خطر او در نظر جباران قوت گرفت ، در صدد بر آمدند تا از پدید آمدن این نوزاد جلوگیری کنند ، و اگر پدید آمد و بدین جهان پای  نهاد ، او را از میان بردارند   بدین علت بود که چگونگی احوال مهدی   ، دوران حمل و سپس تولد او ، همه و همه ، از مردم نهان داشته می شد ، جز چند تن معدود از نزدیکان ، یا شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسکری ( ع ) کسی او را نمی دید . آنان نیز مهدی  را گاه بگاه می دیدند ، نه همیشه و به صورت عادی

شیعیان خاص ، مهدی ( ع ) را مشاهده کردند
در مدت 5 یا 4 سال آغاز عمر حضرت مهدی  که پدر بزرگوارش حیات داشت ، شیعیان خاص به حضور حضرت مهدی ( ع) می رسیدند   از جمله چهل تن به محضر امام یازدهم رسیدند و از امام خواستند تا حجت و امام بعد از خود را به آنها بنمایاند تا او را بشناسند ، و امام چنان کرد   آنان پسری را دیدند که بیرون آمد ، همچون پاره ماه ، شبیه به پدر خویش . امام عسکری فرمود : " پس از من ، این پسر امام شماست ، و خلیفه من است در میان شما ، امراو را اطاعت کنید ، از گرد رهبری او پراکنده نگردید ، که هلاک می شوید و دینتان تباه می گردد . این را هم بدانید که شما او را پس از امروز نخواهید دید ، تا اینکه زمانی دراز بگذرد . بنابراین از نایب او ، عثمان بن سعید ، اطاعت کنید " . و بدین گونه ، امام یازدهم ، ضمن تصریح به واقع شدن غیبت کبری ، امام مهدی را به جماعت شیعیان معرفی فرمود ، و استمرار سلسله ولایت را اعلام داشت .یکی  از متفکران و فیلسوفان قرن سوم هجری که به حضور امام رسیده است ، ابو سهل نوبختی می باشد باری ، حضرت مهدی ( ع ) پنهان می زیست تا پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسکری   در روز هشتم ماه ربیع الاول سال 260هجری دیده از جهان فرو بست . در این روز بنا به سنت اسلامی ، می بایست حضرت مهدی بر پیکر مقدس پدر بزرگوار خود نماز گزارد ، تا خلفای ستمگر عباسی جریان امامت را نتوانند تمام شده اعلام کنند ، و یا بد خواهان آن را از مسیر اصلی منحرف کنند ، و وراثت معنوی  و رسالت اسلامی و ولایت دینی را به دست دیگران سپارند . بدین سان ، مردم دیدند کودکی همچون خورشید تابان با شکوه هر چه تمامتر از سرای امام بیرون آمد ، و جعفر کذاب عموی خود را که آماده نماز گزاردن بر پیکر امام بود به کناری زد ، و بر بدن مطهر پدر نماز گزارد

ضرورت غیبت آخرین امام
بیرون آمدن حضرت مهدی ( ع ) و نماز گزاران آن حضرت همه جا منتشر شد کارگزاران و ماموران معتمد عباسی به خانه امام حسن عسکری (ع ) هجوم بردند، اما هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند ، و در چنین شرایطی بود که برای بقای   حجت حق تعالی ، امر غیبت امام دوازدهم پیش آمد و جز این راهی برای حفظ جان آن " خلیفه خدا درزمین " نبود ، زیرا ظاهر بودن حجت حق و حضورش در بین مردم همان بود و قتلش همان . پس مشیت و حکمت الهی  بر این تعلق گرفت که حضرتش را از نظرها پنهان نگهدارد ، تا دست دشمنان از وی  کوتاه گردد ، و واسطه فیوضات ربانی ، بر اهل زمین سالم ماند . بدین صورت حجت خدا ، هر چند آشکار نیست ، اما انوار هدایتش از پس پرده غیبت راهنمای موالیان و دوستانش می باشد . ضمنا این کیفر کردار امت اسلامی است که نه تنها از مسیر ولایت و اطاعت امیر المؤمنین علی   ( ع ) و فرزندان معصومش روی بر تافت ، بلکه به آزار و قتل آنان نیز اقدام کرد ، و لزوم نهان زیستی آخرین امام را برای حفظ جانش سبب شد در این باب سخن بسیار است و مجال تنگ ، اما برای   اینکه خوانندگان به اهمیت وجود امام غایب در جهان بینی تشیع پی برند ، به نقل قول پروفسور هانری کربن - مستشرق فرانسوی - در ملاقاتی که با علامه طباطبائی داشته ، می پردازیم :" به عقیده من مذهب تشیع تنها مذهبی است که رابطه هدایت الهیه را میان خدا و خلق ، برای همیشه ، نگهداشته و بطور استمرار و پیوستگی  ولایت را زنده و پابر جا می دارد ... تنها مذهب تشیع است که نبوت را با حضرت محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - ختم شده می داند ، ولی ولایت راکه همان رابطه هدایت و تکمیل می باشد ، بعد از آن حضرت و برای همیشه زنده می داند . رابطه ای  که از اتصال عالم انسانی به عالم الوهی کشف نماید ، بواسطه دعوتهای دینی قبل از موسی و دعوت دینی موسی و عیسی و محمد - صلوات الله علیهم - و بعد از حضرت محمد ، بواسطه ولایت جانشینان وی ( به عقیده شیعه )زندهبوده وهست وخواهدبود،اوحقیقتی است زنده که هرگز نظ ر علمی نمی تواند او ر ا از خرافات شمرده از لیست حقایق حذف نماید آری تنها مذهب تشیع است که به زندگی این حقیقت ، لباس دوام و استمرار پوشانیده و معتقد است که این حقیقت میان عالم انسانی و الوهی  ، برای همیشه ، باقی و پا برجاست " یعنی  با اعتقاد به امام حی غایب

صورت و سیرت مهدی ع
چهره و شمایل حضرت مهدی ( ع ) را راویان حدیث شیعی و سنی چنین نوشته اند چهره اش گندمگون ، ابروانی هلالی و کشیده ، چشمانش سیاه و درشت و جذاب ، شانه اش پهن ، دندانهایش براق و گشاد ، بینی اش کشیده و زیبا، پیشانی اش بلند و تابنده . استخوان بندی اش استوار و صخره سان ، دستان و انگشتهایش درشت .گونه هایش کم گوشت و اندکی متمایل به زردی  - که از بیداری شب عارض شده -بر گونه راستش خالی مشکین . عضلاتش پیچیده و محکم ، موی سرش بر لاله گوش ریخته ، اندامش متناسب و زیبا ، هیاتش خوش منظر و رباینده ، رخساره اش در هاله ای از شرم بزرگوارانه و شکوهمند غرق . قیافه اش از حشمت و شکوه رهبری سرشار .نگاهش دگرگون کننده ، خروشش دریاسان ، و فریادش همه گیر " .حضرت مهدی صاحب علم و حکمت بسیار است و دارنده ذخایر پیامبران است . وی   نهمین امام است از نسل امام حسین ( ع ) اکنون از نظرها غایب است . ولی مطلق و خاتم اولیاء و وصی اوصیاء و قائد جهانی و انقلابی  اکبر است . چون ظاهر شود ، به کعبه تکیه کند ، و پرچم پیامبر ( ص ) را در دست گیرد و دین خدا را زنده و احکام خدا را در سراسر گیتی جاری کند . و جهان را پر از عدل و داد و مهربانی کند .حضرت مهدی ( ع ) در برابر خداوند و جلال خداوند فروتن است . خدا و عظمت خدا در وجود او متجلی است و همه هستی او را فراگرفته است . مهدی ( ع ) عادل است و خجسته و پاکیزه . ذره ای از حق را فرو نگذارد . خداوند دین اسلام را به دست او عزیز گرداند . در حکومت او ، به احدی ناراحتی نرسد مگر آنجا که حد خدایی جاری گردد .مهدی ( ع ) حق هر حقداری را بگیرد و به او بدهد . حتی  اگر حق کسی زیر دندان دیگری   باشد ، از زیر دندان انسان بسیار متجاوز و غاصب بیرون کشد و به صاحب حق باز گرداند . به هنگام حکومت مهدی ( ع ) حکومت جباران و مستکبران ، و نفوذ سیاسی   منافقان و خائنان ، نابود گردد . شهر مکه - قبله مسلمین - مرکز حکومت انقلابی مهدی   شود . نخستین افراد قیام او ، در آن شهر گرد آیند و در آنجا به او بپیوندند ...برخی به او بگروند ، با دیگران جنگ کند ، و هیچ صاحب قدرتی و صاحب مرامی   ، باقی   نماند و دیگر هیچ سیاستی و حکومتی ، جز حکومت حقه و سیاست عادله قرآنی   ، در جهان جریان نیابد . آری ، چون مهدی ( ع ) قیام کند زمینی  نماند ، مگر آنکه در آنجا گلبانگ محمدی : اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدا رسول الله ، بلند گردد .در زمان حکومت مهدی ( ع ) به همه مردم ، حکمت و علم بیاموزند ، تا آنجا که زنان در خانه ها با کتاب خدا و سنت پیامبر ( ص ) قضاوت کنند . در آن روزگار ، قدرت عقلی توده ها تمرکز یابد . مهدی ( ع ) با تایید الهی   ، خردهای مردمان را به کمال رساند و فرزانگی  در همگان پدید آورد ... .مهدی ( ع ) فریاد رسی است که خداوند او را بفرستد تا به فریاد مردم عالم برسد .در روزگار او همگان به رفاه و آسایش و وفور نعمتی  بیمانند دست یابند . حتی   چهارپایان فراوان گردند و با دیگر جانوران ، خوش و آسوده باشند . زمین گیاهان بسیار رویاند آب نهرها فراوان شود ، گنجها و دفینه های  زمین و دیگر معادن استخراج گردد . در زمان مهدی ( ع ) آتش فتنه ها و آشوبها بیفسرد ، رسم ستم و شبیخون و غارتگری برافتد و جنگها از میان برود .در جهان جای ویرانی نماند ، مگر آنکه مهدی ( ع ) آنجا را آباد سازد .در قضاوتها و احکام مهدی ( ع ) و در حکومت وی ، سر سوزنی  ظلم و بیداد بر کسی نرود و رنجی بر دلی ننشیند .مهدی ، عدالت را ، همچنان که سرما و گرما وارد خانه ها شود ، وارد خانه های مردمان کند و دادگری او همه جا را بگیرد .

شمشیر حضرت مهدی ع
شمشیر مهدی ، سیف الله و سیف الله المنتقم است . شمشیری است خدائی   ،شمشیری است انتقام گیرنده از ستمگران و مستکبران . شمشیر مهدی شمشیر انتقام از همه جانیان در طول تاریخ است . درندگان متمدن آدمکش را می کشد ، اما بر سر ضعیفان و مستضعفان رحمت می بارد و آنها را می نوازد .
روزگار موعظه و نصیحت در زمان او دیگر نیست . پیامبران و امامان و اولیاء حق آمدند و آنچه لازمه پند دادن بود بجای آوردند . بسیاری  از مردم نشنیدند و راه باطل خود را رفتند و حتی اولیاء حق را زهر خوراندند و کشتند . اما در زمان حضرت مهدی   باید از آنها انتقام گرفته شود . مهدی ع   آن قدر از ستمگران را بکشد که بعضی گویند : این مرد از آل محمد ص نیست . اما او از آل محمد ( ص ) است یعنی از آل حق ، آل عدالت ، آل عصمت و آل انسانیت است . از روایات شگفت انگیزی که در مورد حضرت مهدی ع   آمده است ، خبری است که از حضرت امام محمد باقر ع نقل شده و مربوط است به 1290 سال قبل . در این روایت
حضرت باقر   ع   می گویند : " مهدی ، بر مرکبهای پر صدایی ، که آتش و نور در آنها تعبیه شده است ، سوار می شود و به آسمانها ، همه آسمانها سفر می کند " . و نیز در روایت امام محمد باقر   ع   گفته شده است که بیشتر آسمانها ، آباد و محل سکونت است . البته این آسمان شناسی اسلامی ، که از مکتب ائمه طاهرین   ع استفاده می شود ، ربطی به آسمان شناسی یونانی و هیئت بطلمیوسی ندارد ... و هر چه در آسمان شناسی یونانی ، محدود بودن فلک ها و آسمانها و ستارگان مطرح است ، در آسمان شناسی اسلامی ، سخن از وسعت و ابعاد بزرگ است و ستارگان بیشمار و قمرها و منظومه های فراوان . و گفتن چنین مطالبی از طرف پیامبر اکرم   ص و امام باقر ع جز از راه ارتباط با عالم غیب و علم خدائی امکان نداشته است

غیبت کوتاه مدت یا غیبت صغری
مدت غیبت صغری بیش از هفتاد سال بطول نینجامید   از سال 260ه. تا سال 329ه که در این مدت نایبان خاص ، به محضر حضرت مهدی ( ع ) می رسیدند ، و پاسخ نامه ها سؤالات را به مردم می رساندند . نایبان خاص که افتخار رسیدن به محضر امام ع را داشته اند ، چهار تن می باشند که به " نواب خاص " یا " نایبان ویژه " معروفند . نخستین نایب خاص مهدی ( ع ) عثمان بن سعید اسدی است . که ظاهرا بعد از سال 260 هجری وفات کرد ، و در بغداد به خاک سپرده شد . عثمان بن سعید از یاران و شاگردان مورد اعتماد امام دهم و امام یازدهم بود و خود در زیر سایه امامت پرورش یافته بود . محمد بن عثمان : دومین سفیر و نایب امام ع   محمد بن عثمان بن سعید فرزند عثمان بن سعید است که در سال 305هجری وفات کرد و در بغداد بخاک سپرده شد .نیابت و سفارت محمد بن سعید نزدیک چهل سال بطول انجامید . حسین بن روح نوبختی : سومین سفیر ، حسین بن روح نوبختی بود که در سال 326هجری فوت کرد . علی بن محمد سمری : چهارمین سفیر و نایب امام حجه بن الحسن ( ع ) است که در سال 329هجری قمری در گذشت و در بغداد دفن شد . مدفن وی نزدیک آرامگاه عالم و محدثبزرگ ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی است .همین بزرگان و عالمان و روحانیون برجسته و پرهیزگار و زاهد و آگاه در دوره غیبت صغری واسطه ارتباط مردم با امام غایب و حل مشکلات آنها بوسیله حضرت مهدی  ع بودند .

غیبت دراز مدت یا غیبت کبری و نیابت عامه
این دوره بعد از زمان غیبت صغری آغاز شد ، و تاکنون ادامه دارد .این مدت دوران امتحان و سنجش ایمان و عمل مردم است . در زمان نیابت عامه ، امام ( ع ) ضابطه و قاعده ای  به دست داده است تا در هر عصر ، فرد شاخصی که آن ضابطه و قاعده ، در همه ابعاد بر او صدق کند ، نایب عام امام ع باشد و به نیابت از سوی امام ، ولی  جامعه باشد در امر دین و دنیا . بنابراین ، در هیچ دوره ای پیوند امام ( ع ) با مردم گسیخته نشده و نبوده است . اکنون نیز ، که دوران نیابت عامه است ، عالم بزرگی  که دارای همه شرایط فقیه و دانای دین بوده است و نیز شرایط رهبری را دارد ، در راس جامعه قرار می گیرد و مردم به او مراجعه می کنند و او صاحب " ولایت شرعیه " است به نیابت از حضرت مهدی ( ع ) . بنابراین ، اگر نایب امام ( ع ) در این دوره ، حکومتی را درست و صالح نداند آن حکومت طاغوتی است ، زیرا رابطه ای با خدا و دین خدا و امامت و نظارت شرعی اسلامی ندارد . بنابر راهنمایی امام زمان   عجل الله فرجه   برای حفظ انتقال موجودیت تشیع و دین خدا ، باید همیشه عالم و فقیهی در راس جامعه شیعه قرار گیرد که شایسته و اهل باشد ، و چون کسی  - با اعلمیت و اولویت - در راس جامعه دینی و اسلامی قرار گرفت باید مجتهدان و علمای  دیگر مقام او را پاس دارند ، و برای نگهداری وحدت اسلامی و تمرکز قدرت دینی  او را کمک رسانند ، تا قدرتهای   فاسد نتوانند آن را متلاشی و متزلزل کنند . گر چه دوری ما از پناهگاه مظلومان و محرومان و مشتاقان - حضرت مهدی ( ع ) - بسیار درد آور است ، ولی بهر حال - در این دوره آزمایش - اعتقاد ما اینست که حضرت مهدی ( ع ) به قدرت خدا و حفظ او ، زنده است و نهان از مردم جهان زندگی می کند ، روزی  که " اقتضای تام " حاصل شود ، ظاهر خواهد شد ، و ضمن انقلابی پر شور و حرکتی   خونین و پردامنه ، بشریت مظلوم را از چنگ ظالمان نجات خواهد داد ، و رسم توحید و آیین اسلامی  را عزت دوباره خواهد بخشید .

اعتقاد به مهدویت در دوره های گذشته
اعتقاد به دوره آخرالزمان و انتظار ظهور منجی در دینهای دیگر مانند : یهودی ، زردشتی ، مسیحی و مدعیان نبوت عموما ، و دین مقدس اسلام ، خصوصا ، به عنوان یک اصل مسلم مورد قبول همه بوده است .

اعتقاد به حضرت مهدی  ( ع ) منحصر به شیعه نیست
عقیده به ظهور حضرت مهدی ( ع ) فقط مربوط به شیعیان و عالم تشیع نیست ،بلکه بسیاری از مذاهب اهل سنت( مالکی ، حنفی  ، شافعی و حنبلی و ... ) به این اصل اعتقاد دارند و دانشمندان آنها ، این موضوع را در کتابهای فراوان خود آورده اند و احادیث پیغمبر ( ص ) را درباره مهدی ( ع ) از حدیثهای متواتر و صحیح می دانند .


90/2/3::: 1:59 ع
نظر()
  
  

دوست داشتن امام على علیه السلام

95-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:دوستى على گناهان را فرو مى‏خورد همچنان که آتش هیمه را. (1)

952-سر لوحه کارنامه مؤمن،دوستى على بن ابى طالب است. (2)

953-هر گاه خداوند عشق و دوستى على را در دل مؤمنى استوار سازد و با این حال قدمش بلغزد (خطایى از او سر زند) در روز قیامت قدمش را بر صراط استوار نگه دارد. (3)

دشمن داشتن امام على علیه السلام

954-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله-به على علیه السلام-:تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق دشمنت ندارد. (4)

احادیث در این زمینه بسیار زیاد و بلکه متواترند.

955-امام على علیه السلام:اگر با این شمشیرم بر بینى مرد با ایمان زنم که مرا دشمن گیرد،هرگز با من دشمنى نکند و اگر همه دنیا را به منافق دهم تا مرا دوست دارد،هیچگاه دوستم ندارد.و این از آن روست که قضا جارى گشت و بر زبان پیامبر امى گذشت که فرمود:اى على!مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق دل به دوستى تو نسپارد. (5)

علی پیشواى نیکوکاران

956-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:على پیشواى نیکوکاران است و کشنده بدکاران،هر که او را یارى کند یارى شود و هر که از یارى او دست‏شوید،بى‏یار ماند. (6)

957-به على علیه السلام-:آفرین و مرحبا به سرور مسلمانان و پیشواى پرهیزگاران. (7)

958-اى على!خداوند...دوست داشتن مستمندان را به تو بخشیده است،از این رو آنان به پیشوایى تو خرسندند و تو به داشتن پیروانى چون ایشان. (8)

959-درباره على به من وحى شده که او سرور مسلمانان،پیشواى پرهیزگاران و رهبر رو سپیدان است. (9)

على امام و پیشواى شماست

960-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:آیا شما را به چیزى رهنمون شوم که تا هر گاه بر آن توافق کنید، (10) به هلاکت در نیفتید؟!همانا ولى شما خداوند و امامتان على بن ابى طالب است.پس،خیر خواه و مخلص او باشید و تصدیقش کنید.همانا این مطلب را جبرئیل به من خبر داد.

961-همانا خداوند عز و جل درباره على بن ابى طالب بمن سفارشى فرمود.گفتم:بار پروردگارا،آن را برایم روشن فرما.فرمود:بشنو!عرض کردم:گوش به فرمانم.فرمود:همانا على پرچم هدایت و پیشواى دوستان من و روشنایى (راه) کسانى است که مرا اطاعت کنند.او کلمه‏اى است که با پرهیزگاران همراهش کردم.هر که او را دوست‏بدارد مرا دوست داشته و هر که از او اطاعت کند از من اطاعت کرده است. (11)

962-خداوند درباره على به من سفارشى فرمود.عرض کردم:بار خدایا!آن را برایم توضیح بده.فرمود: گوش کن!عرض کردم:گوش مى‏کنم.فرمود:همانا على پرچم هدایت و پیشواى دوستان من است.این را به او بشارت ده.پس،على آمد و من به او بشارت دادم. (12)

على جانشین من است

963-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:اى بنى هاشم!همانا برادر من،وصى من و وزیر من و جانشین من در میان خانواده‏ام على بن ابى طالب است.او دین مرا مى‏پردازد و وعده‏ام را به کار مى‏بندد. (13)

964-جبرئیل نزد من آمد و گفت:اى محمد!پروردگارت[به تو درود مى‏فرستد و]مى‏گوید:همانا على بن ابى طالب وصى و جانشین تو در میان خانواده و امت تو مى‏باشد. (14)

965-اشاره به على علیه السلام-:این برادر و وصى و جانشین من در میان شماست.فرمانش را بشنوید و اطاعت کنید. (15)

على وصى من است

966-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:همانا وصى من،رازدار من و بهترین بازماندگانم و کسى که وعده‏ام را به کار مى‏بندد و دینم را ادا مى‏کند على بن ابى طالب است. (16)

967-هر پیامبر وصى و وارثى دارد و على وصى و وارث من است. (17)

ابن ابى الحدید مى‏نویسد:بعد از رحلت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله حضرت على به نام وصى رسول الله خوانده مى‏شد چون پیامبر مطالب و خواسته‏هاى خود را به او وصیت کرده بود.اصحاب و هم باوران ما این مطلب راانکار نمى‏کنند اما مى‏گویند:این وصیت در زمینه خلافت نبوده بلکه درباره بسیارى از امور و مسائل نو ظهور پس از ایشان بوده است. (18)

وى اشعار فراوانى را از شاعران صدر اسلام زیر عنوان‏«اشعارى که درباره وصایت على سروده شده‏» (19) بازگو کرده است.او در توضیح این جمله امام که:«وصیت و وراثت در میان ایشان است‏»مى‏گوید:ما شک نداریم که على علیه السلام وصى پیامبر خدا بوده است،گو این که افرادى که از نظر ما کینه‏توزند،این نکته را قبول ندارند.البته به عقیده ما مقصود از وصیت نص و خلافت نیست‏بلکه مسائل دیگرى است که-اگر روشن شوند-شاید برتر و مهمتر از موضوع خلافت‏باشند. (20)

هر که من مولاى اویم على مولاى اوست

968-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:هر که من مولاى اویم على نیز مولاى اوست. (21)

969-اى بریده!آیا من به مؤمنان از خود ایشان سزاوارتر نیستم؟عرض کردم:البته،اى پیامبر خدا. فرمود:هر که من مولاى اویم على هم مولاى اوست. (22)

970-عبد الرحمن بن ابى لیلى:على را دیدم که در رحبه (کوفه) مردم را سوگند مى‏دهد:شما را به خدا سوگند مى‏دهم اگر کسى از شما هست که شنیده باشد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در روز غدیر خم مى‏فرمود:«هر که من مولاى اویم،پس على مولاى اوست‏»برخیزد و گواهى دهد عبد الرحمن مى‏گوید:دوازده تن از بدریان که گویى هم اکنون یکایک آنان را مى‏نگرم،برخاستند و گفتند:گواهى مى‏دهیم که شنیدیم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در روز غدیر مى‏فرمود:آیا من به مؤمنان سزاوارتر نیستم...؟عرض کردیم:البته،اى پیامبر خدا.پیامبر فرمود:هر که من مولاى او هستم على نیز مولاى اوست.خدایا دوست‏بدار هر که را دوستدار على باشد و دشمن بدار هر که را با او دشمنى ورزد. (23)

على ولى هر مؤمنى است

971-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:على از من است و من از او.او ولى هر مؤمنى است. (24)

972-عمران بن حصین:پیامبر خدا صلى الله علیه و آله سپاهى را به فرماندهى على بن ابى طالب گسیل داشت.او در این سفر کارى کرد...ما هر گاه از سفر برمى‏گشتیم ابتدا خدمت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى‏رسیدیم،پس،بر آن حضرت سلام کردیم...مردى از آن میان برخاست و عرض کرد:اى پیامبر خدا،على چنین و چنان کرد.

پیامبر از او روى گرداند.مرد دیگرى برخاست و همان گفت که آن اولى گفته بود.تا آن که چهارمى برخاست و سخنان همان نفر اول را به زبان آورد.پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در حالى که چهره‏اش متغیر شده بود رو به او کرده فرمود:رها کنید على را،رها کنید على را،رها کنید على را،همانا على از من است و من از او.او پس از من ولى هر مؤمنى است. (25)

973-وهب بن حمزه:با على بن ابی طالب از مدینه به مکه سفر کردم.در راه از او اندکى تندى دیدم. گفتم:وقتى برگشتم و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را دیدم از او بد خواهم گفت.او مى‏گوید:وقتى برگشتم و به دیدار پیامبر خدا صلى الله علیه و آله رفتم از على بدگویى کردم.پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به من فرمود:این حرفها را درباره على مگو.همانا على بعد از من ولى شماست. (26)

974-بریده اسلمى:پیامبر خدا به ما دستور داد به على به عنوان امیر مؤمنان سلام کنیم.در آن روز ما هفت نفر بودیم و من از همه کوچکتر بودم. (27)

على با حق است

975-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:على با حق است و حق با على و بر محور او مى‏گردد.

ابن ابی الحدید مى‏نویسد:در اخبار صحیحى از قول پیامبر آمده است که فرمود:على با حق است... (28)

976-حق با این است،حق با این است-یعنى على علیه السلام. (29)

977-حق با على است هر جا که رو کند. (30)

978-بار خدایا!هر طور که على گردید حق را با او بگردان. (31)

979-على با حق است و حق با على.آن دو هرگز از هم جدا نشوند،تا آن گاه که در روز قیامت‏بر لب حوض نزد من آیند. (32)

على با قرآن است

980-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:على با قرآن و قرآن با على است و هرگز از هم جدا نشوند تا در کنار حوض (کوثر) نزدم آیند. (33)

981-على با حق و قرآن است و حق و قرآن با على و از هم جدا نشوند تا کنار حوض نزد من آیند. (34)

982-این على با قرآن است و قرآن با على.از هم جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.پس آنچه را در این دو بر جاى نهادم از آنها بپرسید. (35)

على حجت‏خداست

983-انس در خدمت پیامبر نشسته بود که على علیه السلام وارد شد،پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: اى انس!من و این حجت‏خدا بر بندگان او هستیم. (36)

على دروازه علم پیامبر است

984-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:من شهر علم هستم و على دروازه آن،پس هر که علم خواهد باید از در بیاید. (37)

985-من شهر علم هستم و على دروازه آن.پس،هر که علم خواهد باید که از در آن وارد شود. (38)

986-على درگاه دانش من است. (39)

987-من سراى حکمتم و على در آن. (40)

988-على دروازه دانش من است و پس از من رسالت مرا براى امتم تبیین مى‏کند. (41)

على داناترین مردم پس از من است

989-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:پس از من على بن ابی طالب داناترین فرد امت من است. (42)

990-على بن ابی طالب خداشناس‏ترین مردمان است و بیش از همه اهل‏«لا اله الا الله‏»را دوست دارد و بزرگشان مى‏دارد. (43)

991-پس از من،على آگاهترین فرد است‏به کار قضاوت و داناترین آنهاست. (44)

992-اى على!تو...وارث دانش منى. (45)

من و على از یک درخت هستیم

993-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:من و على از یک درختیم و دیگر مردمان از درختهاى گوناگون. (46)

994-اى على!مردم از درختهاى گونه گونند و من و تو از یک درخت. (47)

995-جابر:پیامبر صلى الله علیه و آله در عرفه بود و على رو به روى آن حضرت قرار داشت.پیامبر فرمود:اى على!نزدیک من آى و پنجه‏ات را در پنجه من گذار.اى على!من و تو از یک درخت آفریده شده‏ایم.من ریشه آن درختم و تو تنه آن و حسن و حسین شاخه‏هایش.هر که به شاخه‏اى از آن بیاویزد خداوند او را به بهشت در آرد. (48)

تو برادر من هستى

996-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله-به على علیه السلام-:تو در دنیا و آخرت برادر من هستى. (49)

997-من همان مى‏گویم که برادرم موسى گفت:«پروردگارا،سینه‏ام را فراخ گردان و کارم را آسان کن و از خانواده‏ام براى من وزیر و پشتیبانى قرار ده‏»،برادرم على را،«پشتم را به او قوى دار...». (50)

998-امام على علیه السلام-خطاب به پیامبر آن گاه که میان اصحابش پیوند برادرى ساخت-:هر آینه جان از تنم برفت و پشتم شکست آن گاه که دیدم با اصحاب خود چنان کردى و با من نه.اگر این رفتار شما از سر خشم بر من است‏بخشش و بزرگوارى از شماست!پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: قسم به آن که مرا به حق برانگیخت تو را آخرین نفر قرار ندادم مگر آن که براى خودم مى‏خواستمت.تو براى من همچون هارونى براى موسى با این تفاوت که پس از من پیامبرى نیست.تو برادر و وارث من هستى. (51)

على از من و من از اویم

999-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:على از من است و من از اویم. (52)

1000-به على علیه السلام-:تو از من هستى و من از توام. (53)

1001-على براى من مانند سر من است‏براى پیکرم. (54)

1002-همانا گوشت على از گوشت من است و خون او از خون من. (55)

1003-به على-:اى على!تو از من هستى و من از تو.تو برادر و یار منى. (56)

از طرف من ابلاغ نمى‏کند مگر خودم یا علی

1004-انس بن مالک:پیامبر صلى الله علیه و آله سوره برائت را (براى خواندن بر مشرکان) به دست على داد و فرمود: (این سوره را) نمى‏رساند مگر من یا مردى از خاندان من. (57)

1005-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:على از من است و من از على.از سوى من نمى‏رساند و ادا نمى‏کند مگر خودم یا على. (58)

تو براى من همچون هارونى

1006-پیامبر خدا صلى الله علیه و آله-به على علیه السلام:تو نسبت‏به من همچون هارونى نسبت‏به موسى جز آن که پس از من پیامبرى نیست. (59)

1007-به على-:آیا نمى‏پسندى که نزد من همان جایگاهى را داشته باشى که هارون نزد موسى داشت،با این تفاوت که تو پیامبر نیستى؟مرا نشاید که بروم مگر آن که تو جانشین من باشى. (60)

1008-امام على علیه السلام:پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:تو را جا گذاشتم که جانشین من باشى. عرض کردم:اى پیامبر خدا!آیا از تو بازمانم؟فرمود:آیا نمى‏پسندى که براى من چنان باشى که هارون براى موسى بود جز این که بعد از من پیامبرى نیست (61)

 


90/2/3::: 1:53 ع
نظر()
  
  
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام خوب هستید میتوانید با راه زیر وبلاگ خود را در وبلاگ ما ثبت کنید. 1-نویسنده وبلاگ ما شوید و 15 مطلب ارسال کنید. اگه فکر میکنید نمی صرفه یه نگاه به آمار وبلاگ کنید خودتون متوجه میشید. باتشکر پاتوق هواداران مهرداد صدیقیان http://www.mehrdad-sedighian.blogfa.com
+ سلام خوب هستید میتوانید با راه زیر وبلاگ خود را در وبلاگ ما ثبت کنید. 1-نویسنده وبلاگ ما شوید و 15 مطلب ارسال کنید. اگه فکر میکنید نمی صرفه یه نگاه به آمار وبلاگ کنید خودتون متوجه میشید. باتشکر پاتوق هواداران مهرداد صدیقیان http://www.mehrdad-sedighian.blogfa.com
+ سلام خوب هستید میتوانید با راه زیر وبلاگ خود را در وبلاگ ما ثبت کنید. 1-نویسنده وبلاگ ما شوید و 15 مطلب ارسال کنید. اگه فکر میکنید نمی صرفه یه نگاه به آمار وبلاگ کنید خودتون متوجه میشید. باتشکر پاتوق هواداران مهرداد صدیقیان http://www.mehrdad-sedighian.blogfa.com:)
+ سلام خوب هستید میتوانید با راه زیر وبلاگ خود را در وبلاگ ما ثبت کنید. 1-نویسنده وبلاگ ما شوید و 15 مطلب ارسال کنید. اگه فکر میکنید نمی صرفه یه نگاه به آمار وبلاگ کنید خودتون متوجه میشید. باتشکر پاتوق هواداران مهرداد صدیقیان http://www.mehrdad-sedighian.blogfa.com
+ سلام بهترین سایت پاپ آپ
+ سلام
+ http://sarvghamatan.blog.ir/


+ وب سایت شهرسان دشتی
+ پاتوق هواداران مهرداد صدیقیان


+ بازی تراوین http://www.travien.ir آپلود سنتر http://www.niliup.ir فتوشاپ آنلاین http://photoshoponline.ir نیلی ترین رخسار http://www.nilitarin.ir/pa