دریکی ازتشرفات سیدکریم پینه دوز،امام زمان(ع)به اومی فرمایند:(اگرهفته ای برتوبگذردومارانبینی چه می کنی؟(سیددرپاسخ می گوید:(آقاجان!به خدامی میرم!)وامام زمان (ع)می فرمایند:(اگراین طورنبود،هفته ای یک مارانمی دیدی!)
دریکی دیگرازتشرفات،امام زمان(ع)خطاب به سیدکریم می فرماید: (آیاکفش مارانیز می دوزی؟)وسید بلافاصله می گوید:(بله آقاجان !اماسه نفرجلوتراز شماکفششان راآورده اند.)امام زمان (ع)دقایقی بعد، باردیگرمی فرمایند:(سید!کفش مارانمی دوزی؟)وسیدمی گوید:(چراآقاجان!بعدازاین سه کفش می دوزم.) دقایقی می گذردوامام زمان (ع)برای بارسوم می پرسند:(سید!آیاکفش مارانمی دوزی؟)دراین هنگام ،سید طاقت ازکف می دهدوبرمی خیزدوامام زمانش رادرآغوش می گیردومی گوید:(سیدوآقای من!این قدرمرا امتحان نفرمایید!اگریک مرتبه دیگربفرمایید،فریادمی زنم وهمه راخبردارمی کنم که یوسف فاطمه درآغوش من است).
ساعت درحالی که آقاسید کریم باوسایل خانه اش درکوچه نشسته،است به آنجابرودوکلیدمنزل رابه اوتحویل بدهدآقای کاشانی این خواب ورویا راازخواب های صادقه به شمارمی آوردوصبح همان شب،به آدرس ونشانی که حضرت حجت(ع) به او فرموده بودند، می رود وآن خانه وصاحبش راپیدا می کند ودرمی یابدکه آدرس ونشانه هایی که درخواب به اوفرموده اند، بسیار دقیق وواقعی است.وقتی با صاحب خانه درموردخرید خانه اش صحبت می کند،اوباخوشحالی ازاین موضوع استقبال می کند وبرای آقای کاشانی فاش می سازدکه به علت داشتن بدهکاری،درشب گذشته به امام زمان(ع) متوسل شده است تااین خانه به سرعت به فروش برسدقرضش را ادا کند!آقای حاج محمودکاشانی آن خانه راخریداری می کندوکلیدش را از صاحب خانه می گیردودرست درهمان ساعتی که حضرت ولی عصر(ع)امرکرده بودند،به سوی خانه آقای سیدکریم