بسمه تعالی
امشب دلم به اندازه عالم گرفته است چاره اش الا بذکرالله تطمئن القلوب است
بارها گفته ام ؛ المومن کیس ـ مومن باهوش است ـ آری چند شب پیش بود که ماجرای دختری را دیدم که در این شبهای محرم با دوستش در اتاق رفته و ترانه را بلند کرده اند و می رقصیدند. تعریف کردن این قصه برایم ملال آوراست. یا اینکه در روز عاشورا زنان شیطان صفتی را دیدم که صرفا برای گمراهی جوانان خود را آرایش کرده بودند که حتی در برخورد اتفاتی با یکی از آنان به سادگی می شد نگاه ملتمسانه و یا بهتر بگویم گدایی محبت و توجه را از چشمانش خواند. آری از بین آن نگاه ملتماسانه و بین اینهمه تناقض دین و رفتار انسانها دچار تحیر شده ام. قبل از اینکه به تحلیل این موضوعات بپردازم الان دوست دارم فریاد بزنم الهی من لی غیرک – خدایا در گرفتاریهای آخرالزمان چه کسی غیر تو پناهگاه من است.
در بین بسیاری از خانواده ها این رسم شده که دیگر حرمت بین محرم و نامحرم از بین رفت است. دختر عمو و پسر عمو بسیار راحت با هم ارتباط دارند. زن داداش و خوار زن و دختر خاله و... معنایی ندارد. و خانواده هایشان بدون کمترین اعتراض از آنها حمایت می کنند. حتی من دختر عمو و پسرعمویی را سراغ دارم که در آغوش همدیگر عکس یادگاری می گیرند و به بدون هیچ ابایی به پدر و مادرهایشان نشان می دهند. دخترانی که داشتن دوست پسر برایشان افتخار محسوب می شود و بسیار از آن استقبال می کنند و پسرانی که احساسات این دخترانی اغفال شده را علنا و آشکارا به بازیچه می گیرند و در پشت سرشان به ریش نداشته آنان می خندند.
مانتوهای کوتاه و روسری های توری و آرایش های غلیظ و موهای فشن و در کل ظواهر سکسی را می توان سوغات غرب برای جوان عزیز اما بی بصیرت ما دانست. وقتی مومنی از هوش خود استفاده نکند و ابزار بی نظیری مانند توکل به خدا را فراموش کرده و به دست نسیان می سپارد و اغوش خود را باز و چشمان خود را می بندد ، نتیجه ای بهتر از این دستگیر آنان نمی شود.
آری من می خواهم بگویم آغوش باز جوانان برای افکار و ایدئولوژی های نو را باید غنیمت دانست. مسلما شهوت غریزی انسان باعث می شود که آدمی چشمان خود را در موقع به آغوش کشیدن این افکار و ایده ها ببندد و آنچه که ما وظیفه داریم این است که با سلاح عقل و علم این چشمان را باز نگه داریم تا هر چیزی را کورکورانه انتخاب نکند.
من به این اعتقاد دارم که وقتی دختر و پسری را با تیپ مد روزمی بینیم نباید فکر های آنطوری و بدگمانانه به آنان داشته باشیم چرا که اکثر آنان از روی فرهنگ خانوادگی خود اینگونه لباس می پوشند و رفتار می کنند ؛ که دلیل بر بدی آنان نیست بلکه باید الگوی درست به آنان معرفی شود.
بخدا جوانان و نوجوانان ما بد نیستند. آنها بهترین های تاریخ اند. هر موقع به پای صحبت جوان و نوجوانی که با تیپ های مد روز می نشینیم می بینیم قلبشان آکنده از احساس است.
اعتقاد من این است که همه این اتفاقات بالا بخاطر عدم آگاهی آنان است ، دوست داشتم یک ساعت با دختری که در ایام محرم با آهنگ می رقصید صحبت کنم قلبم گواهی میداد او به اشتباهش پی می برد. آری آنان آگاهی لازم را ندارند.
پدری را می شناسم که مدام تهمت بی دینی را به پسرش می زند بخاطر آنکه نماز صبحش قضا می شود. آن پسر نماز ظهر و عصر و مغرب و عشایش را می خواند و فقط صبح ها نمی توانست بیدار شود. حملات آن پدر به پسرش و برچسب هایی چون بی دینی و ریاکاری و بی غیریتی را که به او می چسباند ؛ قلبم را جریحه دار می کند. در صورتی که اعتقاد من این بود که نه آنکه آن پسر حال نماز خواندن ندارد بلکه بخاطر اینکه شبها دیر می خوابید صبحها نمی توانست بیدار شود والا سایر نمازهایش را مرتبا می خواند. حتی به من می گفت با این رفتار پدر مذهبی ام دیگر دارم از نماز متنفر می شوم و فقط اگر اعتقادات خودم نبود دیگر نماز نمی خواندم. او می گفت من نماز را دوست دارم اما هر گاه شبها دیر می خوابم نماز صبحم قضا می شود و مورد حملات لفظی پدرم قرار می گیرم.
رفقای عزیز این دنیای ماست. بخدا جوانانی که بعضی ها تهمت بی دینی به آنها می چسبانند ، از دین اطلاع ندارند. اگر محتوای واقعی دین را بدانند انها نیز با آنهمه احساس پاک و فطرت خداجوی خود گرایش های دینی پیدامی کنند.
خیلی دردم می آید وقتی می بینم جوانانی که با رفتارهای غیر دینی مورد حمایت پدر و مادر قرار می گیرند. این قلب من آکنده از این قصه هاست که صلاح بر آن است بیان نشود. چون ممکن است صاحبان این قصه ها خود خوانندگان این مطالب باشند و موجب اذیت خاطرشان شود.
در پایان باید بگویم دفتارهای ضد دینی جوانان و نوجوانان یکی از مهمترین دلایلش رفتار نامناسب مذهبی ها وعدم آگاهی رسانی صحیح آنان است. آنجایی که وقتی من 10 دقیقه با نوجوانی که با دیدن فیلم های منفی اغفال شده بود ، صحبت کردم و اشکهایش از گون سرازیر می شدو می گفت برای من پشتیبانی نبود تا راحت به او بگویم در این چاه افتاده ام و وقتی می بیند که کسی نیست او را از این چاه بیرون بکشد سعی می کند با اعتماد به نفس تمام و با راضی نمودن نفس خود راه ضلالت بیشتر بپیماید.
از دیگر دلایل آن رفتار نامناسب والدین است. آنجایی که باید فرزندان خود را تشویق و یا توبیخ کنند اشتباه میکنند. وقتی پدر می بیند که دخترش با آرایش غلیظ و با تن نیمه عریان در یک جشن عروسی در میان مردان حضور پیدا می کند و از سوی والدینش هیچ توبیخی نمی شود مسلما کار را از این هم بدتر می کند. (بخدا چیزهایی در دل دارم که جرأت گفتن ندارم)
خوب برادر من این عفت دختر تو را از بین می برد. دختر و یا پسری که تا قبل از ازدواج با هزاران نفر ارتباط داشته و چندین نفر مو و بدن او را دیده اند دیگر ازدواج و محصور شدن فقط برای یک نفر برای او چه معنایی دارد. عزت دختر از بین می رود چرا نمی خواهیم این را باور کنیم.
این جمله را از زبان دختر جوانی شنیدم که به من گفت «امروزی فکر کن». و فقط با گفتن چند جمله توانستم او را در فکر فرو برم. دختران و پسران ما نمی دانند امروزی ترین تفکرات با آرامش زیستن و مطمئن بودن را باید در دین جست و جو کنند نه در ترانه خواندن ها و فیلم های نیمه سکسی و مغرضانه حرام زادگان غربی.
هرباری که پیشینه یکی از چهره های معرف و محبوب به اصطلاح هنری غرب را برای بچه ها تعریف می کنند. محبوبیت او تبدیل به منفوریت می شود.
سوم دلیلش به عقیده من عدم تفکر در مضامین عمیق دینی است. یا می توانم بگویم عدم دین فهمی صحیح است. جوانان ما نمی دانند که بر آنهاست که در مورد پایه و اساس دین تحقیق کنند و دریابند که هنجارهای دینی چه دلایلی دارند.
حضرت آقا مدام می گویند بصیرت جوانان بصیرت خود را افزایش دهید. و واقعا مشکل گشای ما این است و جز این نیست.
در پایان از تمامی جوانان و نوجوانانی که مطلبم را می خوانند عاجزانه تمنا دارم اگر این احساس نیاز در وجودشان هست ، که نیاز دارند با یک فرد مطمئن و بی تعصب و بی طرف در زمینه مسائل دینی مشورت کنند،بنده در خدمتشان هستم.
امیدوارم بخاطر پریشان نویسی بنده را عفو کنید.
احسان روشن نیا 09169407020(فقط پیامک)
سلام آقای احمدی نژاد
قلبم شکسته از این بی بصیرتی
امشب می خواهم برای رئیس جمهوری بنویسم که هنوز که هنوز است در ولایت مداری او شکی ندارم
در سایت ها زده اند قهر احمدی نژاد
احمدی نژاد بخاطر اختلاف با رهبری قهر کرد و ........
نمی دانم چقدر این اخبار درست است ولی پیش خودت که محاسبه می کنی می بینی که بله بعد از حکم حکومتی حضرت ماه امام خامنه ای احمدی نژاد سر کار نیامده است .
در جلسات شرکت نمی کند و....
از طرفی منتشر کرده اند که احمدی نژاد در بستر بیماری است و انفولانزا گرفته است و خودش شخصا به دیدار رهبری رفته است
من نمی توانم قضاوت کنم که کدام درست است ولی ...
شاید سخنان رهبری در این چند روز اخیر را شنیده اید.
شنیده اید حضرت آقا در دیدار مردم فارس چگونه سخن گفته اند.
دیدید آقا در اوج ناراحتی چگونه از دولت و رئیس جمهور حمایت کرد.
چطور اینها را تعریف داد و از آنها تمجید و تشکر کرد.
و دیدید چگونه نائب امام زمان بخاطر بی بصیرتی آقایان خود را حقیر خواند(خاک بر دهان من)
رهبر من حقیر نیست جناب آقای احمدی نژاد !! رهبر من در عادی ترین شرایط هزاران هزار فدایی دارد. رهبر من با یک اشاره اش باعث فرو خوردن بغض ها و غضب ها در گلو می شود !!! رهبر من برای باقی ماندن ارزش خدمتگذاری و برای زایل نشدن زحمات دولت خودش را به میان معرکه می کشد ولی تو .... !!!؟ رهبر من خود را در مسیر انقلاب و ارزشها حقیر می داند . رهبر من احترام خدمت و خدمتگذاری را نگه می دارد و جانانه از دولت با تمام اشتباهاتش دفاع می کند .
رهبر من اعلام کرد تا آخرین نفس در مقابل هرگونه انحراف و کج روی خواهد ایستاد وبدان و آگاه باش اگر انحرافی نبود رهبری هم دخالت نمی کرد...
احمدی نژاد عزیز
توباید رسما اعلام حقارت کنی
که باعث این سخنان تلخ رهبر عزیز تر از جانم تو بودی
چرا کاری کردی که آقا اینگونه سخن بگوید و خود را اینگونه خطاب نماید.
اگر احمدی نژاد بودی می بایست با برانکارد و آمولانس به دفترت می آمدی و نمی گذاشتی دشمن سو استفاده کند
با برانکارد می آمدی و نمی گذاشتی رهبر دل شکسته شود
نه تو احمدی نژاد نیستی
ما مردم همان احمدی نژاد را می خواهیم که مردی از جنس مردم بود
همان که دست آقا را با افتخار بوسه می زد و عاشقانه و مفتخرانه صدا می زد لبیک یا نائب المهدی امام خامنه ای
ما همان احمدی نژاد با بصیرت را می خواهیم
احمدی نژاد با بصیرت تو را دوست داریم
شهید سعید است و شهادت سعادت***
این جمله امام است که بر سنگ مزار یکی از شهدای دزفول حک شده است
بر خود نبالیم که اهل بصیرتیم*****
ما باید بصیرت آفرین باشیم
این جمله یک بزرگواری بود که شب هنگام بر صفحه موبالیم نقش بست. مرا در فکر فرو برد. ... که تا بحال بر بصیرت آفرینی فکرنکرده بودم
آری چه رابطه ای بین بصیرت و سعادت است که امام اهل بصیرت را اینگونه سعید نام می نهد
الله اکبر
اینک یاد آن قطعه از وصیت نامه شهید جعفر خراط افتادم
اینک انگار رمز و رابطه بین سعادت و بصیرت را یافته بودم.
چشمم به وصیت نامه این شهید افتاده بود
اینگونه می سراید:
بر بالای سنگ مزارش قطعه ای از وصیت نامه اش اینگونه حک شده بود
راضی نیستم کسانی که به جمهوری اسلامی و ولایت حضرت امام خمینی معتقد نیستند بر سر مزارم بیایند(حتی نزدیکان) و در بالای سنگ مزارم یک عکس از من بگذارید که چهره ام خندان و مسرور باشد تا دشمنان بدانند از کار خود خوشحالیم و نگویند که با زور به جبهه رفته اند
بلی شهدا بصیر ترین افراد بودند و آری این است که: بصیرت باعث سعادت و سعادت تنها با شهادت محقق می شود
ویافته ام که چرا حضرت آقا فقط برای این شعار سینه می زند
حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست
به قول مرحوم آقا رضا
خدایا منو فقط برای خودت انتخاب کن
یاعلی
.
HTML clipboard
رژیم صهیونیستی در صدد است در سایه بیتوجهی جهان اسلام و در ادامه یهودیسازی شهر قدس، پخش اذان از مسجدالاقصی را به بهانه اذیت شدن یهودیان ممنوع کند.
به گزارش فارس، تشدید اقدامات یهودیسازی در قدس همچنان در سایه غفلت مسلمانان ادامه دارد و این بار نوبت به ممنوعیت پخش اذان در مسجدالاقصی رسید.
کنست رژیم صهیونیستی در صدد است برای محو کردن هرگونه نشانه اسلامی از شهر قدس و یهودی کردن کامل آن، مانع پخش اذان در مسجد الاقصی شود.
شبکه خبری العربیه اعلام کرد که کنست رژیم صهیونیستی ادعا کرده است که پخش صدای اذان موجب آزار و اذیت ساکنان یهودی شده است.
این در حالی است که شهرداری قدس پیشنهاد کرده بود که سیستم صوتی و بلندگوهای مسجد در اختیار مقامات صهیونیست باشد تا میزان صدای آن را در کنترل خود داشته باشند ولی در هر صورت فلسطینیها همه این مطالب را رد و تاکید کردند که این اقدامات برای از بین بردن آثار اسلامی از شهر قدس است.
شیخ عکرمه صبری مفتی قدس در این خصوص اعلام کرد که این تلاشها، همه برای خاموش کردن صدای اذانی است از حدود 15 قرن پیش آغاز شده است.
این در حالی است که اینگونه اقدامات رژیم صهیونیستی نوعی حالت خشم و عصبانیت شدید از دولت عبری در قدس ایجاد کرده است تا حدی که یکی از ساکنان قدس اعلام کرد که اگر اسرائیل بخواهد صدای اذان را خاموش کند، ما هم صدای اسرائیل را خاموش خواهیم کرد.
همونطور که قبلا گفته بودیم، 26 فروردین امسال، مهمون همکلاسی های آسمونیمون تو بهشت زهرا(س) بودیم. جای همه تون خالی بود. اون روز قرار گذاشتیم هرکی حرف دلش رو بنویسه و برگزیده هاش رو تو همین وب بذاریم. خیلی متون قشنگی دستمون رسید که این سه متن رو انتخاب کردیم و اینجا می ذاریم...
بسم رب الشهدا والصدیقین...
دلم گرفته...
دلم گرفته که چرا اینجا ماندم؟
دلم گرفته که چرا نشد من هم به بهانه ای به مقام والای شهادت برسم؟
چرا نشد من هم برای مادرم پلاک شهادت به یادگار بگذارم...؟
(تاشاید جبران زحمات بی پایانش باشد؟)
چرا...؟
چرا...؟
این حس بارفتن بر سر قبر شهدای گمنام که تدارک دیده و برنامه ی اردویی معنوی انجمن اسلامی تحت عنوان دیدار با همکلاسی آسمانی بود بیشتر شد!
بغضم می گرفت وقتی می دیدم چه جوانهایی در قبرستانی که واقعا لایق وشایسته ی گفتن نام زیبای بهشت آن هم با نام بانوی والا مقام اسلام است چه راحت آرمیده اند ولی من حتی به اندازه ی ذره ی خاکی هم در آنجا، جایی ندارم. سنگ قبرهایی رو می دیدم که حتی سن برخی از آنها به یک سوم سن من که چه بیهوده هم گذراندم نمی رسد و من به حال و مقام آنها غبطه می خوردم . بیشتر دلگیر شدم که خدایا چرا این نه؟
آخرخدایا...؟
من که با عشق شهادت به گونه ای که برروی مین بروم راهی شلمچه و فکه و... شدم؟!
من که خلوت جمعه هایم خواندن دعای عهد بود تا بلکه امام زمان (عج) وساطتم را بکند شاید خدا مجوز شهادتم را امضا کند، چرا؟
خدایا! من که نجوای شبانه ی زیارت عاشورایم فقط و فقط یاری خواستن و طلب نوشیدن جام شیرین شهادت از سرور و سالار شهیدان بود، چرا شهید نشدم؟
یعنی امام حسین(ع) هم مرا قبول نکرد؟
یعنی لیاقت نداشتم یا طلبم نکردند؟
کدومش؟
مدام با خود می گفتم که متوجه شدم گونه هایم را اشک پوشانده و همچون بارانی شدید جای جای صورتم راخیس کرده... ولی نمی دانم چرا هرچه قدر گریه می کردم باز آرام نمی شدم؟
خلاصه غرق در حال وهوای خودم بودم که یک دفعه یاد حرف مربی خیمه ام دراتحادیه افتادم. (خانم ذولفی همیشه می گفت: ماهی را هر وقت ازآب بگیری تازه است)
انگار دوباره متولد شدم! حس عجیبی داشتم ولی فکر می کنم اسمش را باید بذارم تولدی دوباره یا تحولی دیگر...!
همان موقع بود که تصمیم گرفتم من هم جوری زندگی کنم که بعداز فوتم هم، همه را از بوی خوش مست کنم و همت این کار را هم از شهید پلارک مدد خواستم، در هنگامی که آب قمقمه ام را بر روی قبرش ریختم و همه جا پر شد از بوی خوش آن شهید!
خواستم جوری زندگی کنم که الگوباشم و به قدری تو زندگی ام برای جامعه و آب و خاک و وطن و ناموسم مهم باشم که خاری باشم در چشم بدخواهان اسلام تا برای از بین بردنم به فکر ترور من باشند. (این عهد و پیمانم باشد با شهید صیادشیرازی)
به قبر شهید مازح رسیدم.آنجا بود که تنم یکباره لرزید وتمام وجودم یکصدا عزم اینگونه زیستن را ازصمیم قلب تمنا کردکه من هم حتی جان خود را در برابر فرمان رهبرم بدهم حتی اگرآن فرمان قتل باشد. (هرچندکه می دانم به قتل رساندن آن شخص بالاتر از هزار شهادت است)
بچه ها صدایم کردند که به سمت قبر شهید آوینی برویم.
آری گرچه جنگ تمام شده ولی شهادت همیشه پا برجاست. پس جای امیدی هم هست...
وای....
موقع رفتن است.
چه زود گذشت!
ولی خوب بود من دراین اردو و در حضورشهدای بلند مرتبه پیمان کردم که ازاین پس کودک درون خود را جوری با الگوگرفتن از این بزرگواران تربیت کنم که شایسته ی رسیدن به قرب الهی (شهادت) باشد.
تمام این را مدیون انجمن اسلامی هستم.
باشد که روزی سر درش بنویسند:
«بچه ها ،کسی که مشتاق شهادت بود ، به وصال جانان رسید وشهید شد.»
انشاالله
اردوی معنوی انجمن اسلامی
قراگوزلو
-----------------------------------------------------------
بسم رب الشهید
دنبال بهانه ای هستم برای آغاز! شاید یکی بود یکی نبود. نه همه بودیم! نباید اینقدرها هم سخت باشد، همه با هم همسایه بودیم وما همه همسایه خدا.....کوچ کردیم از بهشت و دیگر همسایه حق نبودیم. گروهی از ما که راز کوچ کردن و پرواز را آموخته بودند، ظلمت را تاب نیاوردند و بازگشتند نزد همسایه ی خوبشان "خدا"....
و حالا ما مسئولیم که به بزرگترین سوال این کوچ پرستوها پاسخ دهیم. "بعد از شهیدان چه کردیم؟" آیا آنها کسی را به همسایگی خود می پذیرند که گل عفاف را می پژمرد و چشم و زبان و قدمش را در راهی غیر از آنها خرج می کند؟ آری همسایگی با آنها لیاقت می خواهد والبته سعادت.... آیا من که زندگی ام سرشار از شرمندگی و گناه است، می توانم همسایه ی همت ها وآوینی ها وکاظمی ها و....با شم؟! اما همسایه ی خوب خوب ما، "خدا" می فرماید : "لا تقنطوا من رحمت الله...." یعنی بیا، می شود و تو می توانی.... فقط کافی است جهادی کنی در برابر نفس و قیامت بر پا کنی در درونت، قبل از این که قیامت فرا برسد... قبل از اینکه صاحبت "مهدی(عج)"برسد....
ز- صفرخانلو
-------------------------------------------------------------------------
انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا من به این سفر نیام. درس داشتم، خواب موندم، مهمون اومد و..... اما راست میگن وقتی شهدا بطلبن همه چیز جور میشه؛ خواسته یا ناخواسته به این سفر اومدم. مثل آهنربایی که یه قطبش من باشم وقطب دیگه ش شهدا...
شهدا سرمایه های کشورمونن. اونا مثل نگینی که روی انگشتر قرار داره و جذابیتش رو بیشتر میکنه، ایران را درخشان کردن که این درخشندگی داره چشم دشمنان رو کور می کنه. وقتی از مظلومیت شهدا صحبت میشه دلم می لرزه، تک تک نفسامون مدیون مردونگی و شجاعتشون می دونم. وقتی می بینم یک جوون چه جوری از خانواده و زندگیش میزنه و خودشو در راه معشوقش فدا میکنه، احساس حقارت و پستی می کنم....
کاش بشه به بهترین نحو بتونم راهشون رو ادامه بدم...
سر مزار شهدا که رسیدم باهاشون یه عهدی بستم، ازشون خواستم به من حقیر سر سوزنی نظر داشته باشن و از خدا بخوان که گناهانم بخشیده بشه وکمکم کنن تا راهشون رو بتونم ادامه بدم.
عکس مدینه را که به دیوار می زنم
پشت بقیع می روم و زار می زنم
حالا که شعر آمد و بغض مرا شکست
حرف از نگفته های تو بسیار می زنم
شکرانه ی نفس زدن بین روضه ها
هر لحظه نام فاطمه را جار می زنم
هرجاکه، مادری به زمین می خورد فقط
با دست چاره بر سر ناچار می زنم
وقتی که صحبت از در و دیوار می شود
دیوانه وار بر در و دیوار می زنم
حس می کنم شکستگی سینه تورا
سینه میان کوچه که هر بار می زنم
حجم تمام سینه من تیر می کشد
وقتی گریز روضه به مسمار می زنم
گاهی کبوترانه به قم پرکشیده و
از دوری مزار شما زار می زنم
*** علی اشتری ***
مناظره با اسقف مسحیان
دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم محیط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پیش از آنکه امام شهر دمشق را ترک گویند، فرصت بسیار مناسبى پیش آمد که امام براى بیدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود به خوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت.
ماجرا از این قرار بود: هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم (علیهالسلام) در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت امام پنجم (علیهالسلام) به مدینه موافقت کرد. هنگامى که امام (علیهالسلام) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند اینها کشیشان و راهبان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانهى خود گرد آمدهاند و طبق برنامهى همه ساله منتظر اسقف بزرگ میباشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (علیهالسلام) به میان جمعیت تشریف برد به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. این خبر به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مأمور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان باشند.
طولى نکشید که اسقف بزرگ که فوقالعاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعیت انداخت، سیماى امام محمد باقر (علیهالسلام) توجه وى را به خود جلب نمود، روبه امام کرد و پرسید:
از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟ امام پاسخ دادند: از مسلمانان.
اسقف پرسیدند: از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟ امام در جواب فرمودند: از افراد نادان نیستم.
بزرگ مسیحیان سؤال کرد: اول من سؤال کنم یا شما میپرسید؟
حضرت باقرالعلوم (علیهالسلام) فرمودند: اگر مایلید شما سؤال کنید.
اسقف پرسید: به چه دلیل شما مسلمانان ادعا میکنید که اهل بهشت غذا میخورند و میآشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟
حضرت فرمودند: بلی، نمونهى روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه میکند ولى مدفوعى ندارد!
کشیش مسیحیان با تعجب پرسید: عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟! امام فرمودند: من چنین نگفتم،بلکه گفتم از نادان نیستم!
اسقف فکرى کرد و گفت: سؤال دیگرى دارم. به چه دلیل عقیده دارید که میوهها و نعمتهاى بهشتى کم نمیشود و هرچه از آنها مصرف شود،باز به چه حال خود باقى بوده کاهش پیدا نمیکنند؟ آیا نمونهى روشنى از پدیدههاى این جهان میتوان براى این موضوع ذکر کرد؟
امام فرمودند: آری، نمونهى روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعلهى چراغى صدها چراغ روشن کنید, شعلهى چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هیچ وجه کاسته نمیشود!...
اسقف هر سؤال مشکلى به نظرش میرسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، به شدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: « مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آوردهاید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و داناترند؟! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت! [45]
مناظرهى امام باقر (علیهالسلام) با فرقههاى مذهبی
همان طور که گفته شد در دوران امامت حضرت باقر (علیهالسلام) فرقههاى مذهبى و گروههاى سیاسى و مذهبى متعددى مانند:معتزله، خوارج و مرجئه فعالیت داشتند و امام باقر (علیهالسلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ایستادگى مینمود و طى مناظراتى که با سران این گروهها داشت، پایگاههاى فکرى و عقیدتى آنان را درهم میکوبید و سستى عقایدشان را با دلایل روشن ثابت میکرد.
در اینجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»، یکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم میگذرانیم:
روزى «نافع» به حضور امام رسید و مسایلى از حرام و حلال پرسید. امام به سؤالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمودند:
به این مارقین (از دین خارج شدگان) بگو: جرا جدایى از امیرمؤمنان (علیهالسلام) را حلال شمردید، در صورتى که قبلاً خون خویش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار میکردید و یارى او را موجب نزدیکى به خدا میدانستید؟!
امام افزودند:آنان خواهند گفت که او در دین خدا حَکَم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شریعت پیامبر (صلى الله علیه و آله) خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است؛ یکى در مورد اختلاف میان زن و شوهر است که میفرماید:
« و اگر از جدایى و شکاف میان آنها بیم داشته باشید، داورى از خانوادهى شوهر و داورى از خانوادهى زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند) اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند،خداوند کمک به توافق آنها میکند (زیرا) خداوند دانا و آگاه است». [46]
دیگر داورى « سعد بن معاذ» است که پیامبر اسلام او را میان خود و قبیلهى « بنى قریظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام (علیهالسلام) افزود: آیا نمیدانید که امیرمؤمنان(علیهالسلام) حکمیت را به این شرط پذیرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن رأى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به امیرمؤمنان(علیهالسلام) گفتند: داورى که خود تعیین کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود:من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقین حکمیت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى میشمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمیآورند؟!
«نافع بن ازرق» با شنیدن این بیانات گفت: به خدا سوگند این سخنان را نشنیده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همین است.[47]
ابعاد اجتماعى زندگانى امام محمد باقر (علیهالسلام)
پرداختن به نشر آثار و معارف اهل بیت (علیهمالسلام) مانع از فعالیتهاى سیاسى حضرت نبود و ایشان در هر فرصتى به افشاگرى و به پرده برداشتن از چهرهى ننگین و کشف بنى امیه میپرداختند.
امام، شیعیان خود را از پذیرفتن کوچک ترین مناصب دولتى در دستگاه غاصب و ظالم اموى نهى میکردند.
اساساً سخت گیریهایى که هشام و دیگر حکام جور بنى امیه نسبت به امام باقر و سایر ائمه (علیهم السلام) روا میداشتند حاکى از افشا گرى آنان وغاصب معرفى کردن دستگاه خلافت در بین مردم میبود.
در کنار تمامى این فعالیتهاى علمى و سیاسى حضرت, در مسایل اجتماعى نیز الگوى شیعیان خود بودند، بین غلامان خود مشغول به کار و زراعت میشدند و در هواى گرم عرق میریختند.
میرزا محمد امامى در « جنات الخلود» مینویسد: « اکثر اوقات از خوف الهى میگریست و صدا به گریه بلند مینمود. متواضعترین خلایق بود. مزارع،املاک ، مراعى و غلامان بسیار داشت؛ ولى خود را بر سر املاک رفته، کار میکرد. روزهاى گرم، غلامان زیر بغل ایشان را گرفته و به منزل میرساندند. سخیترین مردم بود. هر کس نزد وى میآمد علمش در نزد علم وى چون قطرهاى بود مقابل دریا.
چون جدش امیرمؤمنان على (علیهالسلام) چشمههاى حکمت از اطرافش میجوشید و در نزد جلالت وی، هر جلیلى صغیر بود. [48]
تلاش در تحصیل معاش
شیخ مفید از امام صادق (علیهالسلام) روایت میکند: « محمد بن منکدر میگفت: گمان نمیکردم که همانند على بن حسین (علیهماالسلام) بزرگواری، خلفى چون خود به یادگار گذارد؛ آن هنگام که محمد بن على (علیهماالسلام) را ملاقات کردم میخواستم وى را پندى دهم که ایشان مرا موعظتى فرمودند: اصحابش گفتند: به چه تو را پند داد؟
محمد بن منکدر گفت: روزى به سمت یکى از نواحى مدینه در حرکت بودم هوا به شدت گرم بود. در میان راه محمد بن على (علیهماالسلام) باقرالعلوم را دیدم. ایشان بر دوش غلامان خود تکیه کرده بود و خرامان خرامان پیش مى رفت. با خو د گفتم: بزرگى از شیوخ قریش، در این ساعت و چنین حالت، در طلب دینا بیرون شده است؟! باید که او را نصیحت نمایم.
به حضرت سلام کردم و ایشان نفس زنان در حالى که عرق بر سر و رویشان جارى بود، سلام مرا پاسخ گفتند. گفتم: چرا باید بزرگى چون شما با چنین حالت در طلب دنیا باشد؟ اگر مرگ به سراغتان بیاید و شما در این حال باشید،چه میکنید؟
ایشان دست از دوش غلامان برداشتند و فرمودند: به خدا سوگند اگر مرگ در این حال به سراغم آید من در حال انجام طاعتى از طاعات الهى بودهام چرا که خود را از احتیاج به تو و مردم بینیاز کردهام. زمانى از مرگ هراسناکم که در حال انجام معصیتى از معاصى الهى باشم.
گفتم: « یرحمک الله» خواستم شما را موعظه نمایم. شما مرا پند و اندرز دادید. [49]
درسى دیگر ...
نمونهاى از درسهاى اخلاقى عملى امام، مخالفت آن با خشک مقدسى بود. آن حضرت در مقام علم، با نظر آن دسته که گمان میکردند ترک کامل نعمتهاى دنیوی، ورع اسلامى و زهد است مقابله میکرد.
حکم بن عییبه میگوید:
« روزى خدمت ابوجعفر(علیهالسلام) مشرف شدم و او را در خانهاى تزیین شده و آراسته یافتم، در حالى که آن حضرت پیراهن مرطوبى بر تن داشت و روى آن، ملافهى رنگارنگى بر دوش انداخته بودند و رنگ ملحفه در شانهشان اثر گذاشته بود. در حال تماشاى خانه و طرز تزیین آن بودم که آن حضرت مرا مورد خطاب قرار داده و فرمودند: راجع به وضع اتاق چه فکر میکنی؟ گفتم:حالا که شما در این وضعیت قرار گرفتهاید، من چه میتوانم بگویم، اما بین ما, این کار براى نوجوانان است.
فرمودند: اى حکم! «زینتهایى را که خدا براى مردم اجازه داده و روزیهاى حلال او را چه کسى حرام کرده»؟ این که میبینی, از همان قسمى است که خدا براى مردم حلال فرموده است؛ و اما این اتاق را که میبینى اتاق همسر جدیدم است که تازه با او ازدواج کردم. اتاق من همانى است که میشناسی. [50]
سیرهى عبادى امام
هر چند ائمه (علیهمالسلام) در مقام عبادت و ذکر در راز و نیاز با پروردگار بینیاز در دیدگان عاشقان اهلبیت روشن و واضح است و تمام زوایاى زندگى و هر لحظه در حال عبادت و بندگى حضرت حق بودند ولی،.به بیان پارهاى از حالات عبادى آن امام همام میپردازیم تا چراغ هدایتى براى پیروان مکتب ایشان باشد:
یکى از خدمتکاران حضرت نقل میکند:
به همراه امام باقر (علیهالسلام) براى انجام حج به مسجدالحرام وارد شدیم. امام با مشاهده کعبه از خود بى خود شده و با صداى بلند شروع به گریه نمود.
عرض کردم: مردم به شما نگاه میکنند: اگر ممکن است قدرى آهستهتر گریه کنید!
امام فرمودند: واى تو! صدایم را به گریه بلند میکنم شاید مورد رحمت الهى قرار گیرم و فرداى قیامت رستگار شوم.
سپس امام (علیهالسلام) طواف نمودند و پشت مقام به نماز ایستادند. چون نماز ایشان به پایان رسید جایگاه سجدهاش از اشک دیدگان, تر شده بود. [51]
امام صادق (علیهالسلام) مى فرمایند: هماره یاد خدا بر دل و زبان پدرم جارى بود؛ به گونهاى که وقتى همراه ایشان راه میرفتیم مشغول ذکر خدا بود، در ظاهر با مردم سخن میگفت، ولى این نیز او را از یاد الهى غافل نمیکرد و پیوسته زبانش به گفتن «لا اله الا الله» مترنم بود. [52]
عبادت و تهجّد حضرت زبانزد خاص و عام بود، امام دائم الذّکر بودند و در هر شب 150 رکعت نماز بجا میآوردند[53].
دستگیرى از نیازمندان
شنیده نشده است که نیازمندى نیازش را به حضرت (علیهالسلام) اظهار کرده باشد و پاسخ منفى شنیده باشد. امام صادق در این باره میفرمایند:
« هر چه پدرم از لحاظ امکانات مالى نسبت به سایر خویشاوندان در سطح پائین ترى قرار داشت و مخارج زندگى وى سنگین تر از بقیه بود ولى هر جمعه به نیازمندان انفاق میکرد و میفرمود: انفاق در روز جمعه ارزش بیشترى دارد، چنانکه روز جمعه بر سایر روزها برترى دارد. [54]
در این زمان پر از غفلت و بیخبرى نیز، آگاهدلان، از خان کرمش بهرهمند و از برکات و عنایات درگاهش حاجت روا میشوند و دست خالى از درگاهش باز نمیگردند.
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟
حلم و بردبارى
یکى از صفات برجسته پیشوایان شیعه،حلم و شکیبایى آن بزرگواران در برابر کسانى است که تحت تأثیر تبلیغات سوء طاغوت زمان به ایشان بدبین شده بودند و گاه به ناسزاگویى میپرداختند.
صبر و خلق نیکوى امام، دل ناسزاگوى کینه جوى را چنان نرم و خام مینمود که خجل و شرمسار از کردار خویش، شهادت به امامت میداد و هدایت میشد.
روزى مردى نصرانى با امام محمد باقر (علیهالسلام) روبرو شد و دهان به توهین گشود و گفت: «انت البقر». امام (علیهالسلام) بدون ناراحتى فرمود: « أنا الباقر». نصرانى این بار به یکى از نزدیکان امام (علیه السلام) توهین کرد. حضرت با خونسردى فرمودند: اگر آن چه تو میگویى راست است خداوند وى را بیامرزد و اگر دروغ است، خداوند تو را بیامرزد.
مرد نصرانى که چنین حلمى را از مردى که قدرت به نابودى وى به اشارتى داشت, مشاهده نمود نادم و پشیمان از کرده خویش به امام ایمان آورد و مسلمان شد. [55]
کرامتى از امام باقر (علیهالسلام)
ابوبصیر که از شاگردان برجسته امام باقر (علیهالسلام) بود، و هر دو چشمش نابینا شده بود به حضور امام باقر (علیهالسلام) آمد و چنین گفت:
آیا شما وارث پیامبر (صلى الله علیه و آله) هستید؟امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: بله.
ابوبصیر گفت: آیا پیغمبر اسلام وارث پیامبران پیشین بود و هر چه آنها میدانستند میدانست؟ امام باقر (علیهالسلام) پاسخ دادند:آری.
ابو بصیر پرسید: بنابراین، آیا شما میتوانید( مانند بعضى از پیامبران) مرده را زنده کنید، و کور مادرزاد را بینا نمایید، و مبتلا به بیمارى پیسى را درمان نمایید؟ امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: آری، میتوانم به اذن خدا.
آنگاه امام باقر به ابوبصیر فرمود:«جلو بیا».
ابوبصیر میگوید: نزدیک رفتم، امام باقر (علیهالسلام) دست بر چهره و دیدهام مالیدند، همان دم خورشید و آسمان و زمین و خانهها و هرچه در شهر بود همه را دیدم، آنگاه به من فرمود: « میخواهى این گونه باشى و در روز قیامت در سود و زیان با مردم شریک گردی؟ یا آنکه به حال اول برگردى و بدون بازداشت به بهشت روی؟» گفتم: میخواهم، همانگونه که بودم برگردم.
امام باقر (علیهالسلام) بار دیگر دست بر چشم او کشید، و چشمان او به حال اول بازگشتند.
ابوبصیر، این جریان را براى «ابن ابى عمیر» یکى از شاگردان ممتاز امام (علیهالسلام) نقل کرد، ابن ابى عمیر گفت: « من گواهى میدهم که این حادثه حق و راست است، چنانکه روز، حق است.» [56]
همسران و فرزندان امام باقر (علیهالسلام)
امام باقر (علیهالسلام) داراى هفت فرزند (پنج پسر و دو دختر از چهار همسر) بود، به نامهای:
1ـ امام صادق (علیهالسلام) 2ـ عبدالله بن محمد ( که مدرشان « ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابیبکر است.) 3ـ ابراهیم 4ـ عبدالله ( مادرشان «ام حکیم» دختر اسید بن مغیره ثقفى است، این دو برادر در دوران کودکى از دنیا رفتند.) 5ـ على 6ـ زینب( که مادرشان کنیز بود.) 7ـ ام سلمه ( که مادر او نیز کنیز بود.)
خلفاى عصر امامت امام باقر (علیهالسلام)
آن حضرت (علیهالسلام) در طول مدت امامت در مدینه بودند و خلفاى زمان آن بزرگوار به ترتیب عبارتند از:
2ـ سلیمان بن عبدالملک؛ از سال 66 تا 99؛ چهار سال و دوماه و بنا به گفتهى برخى 3 سال[57] از امامت آن حضرت در این عصر بود. 3ـ عمر بن عبدالملک؛ از سال 99 تا 101؛ دو سال و پنج ماه از امامت آن بزرگوار با این عصر مصادف بود. 4ـ یزید بن عبدالملک؛ از سال 101 تا 105؛ چهار سال و دوماه از امامت امام باقر (علیهالسلام) در این عصر بود. 5ـ هشام بن عبدالملک؛ از سال 105 تا 114 یعنى حدود 9 سال بخش آخر امامت امام باقر (علیهالسلام) که سرانجام در این عصر پر خفقان و به دستور وى توسط حاکم مدینه مسموم شد و به شهادت رسید. [58] 1ـ ولید بن عبدالملک؛ که امامت امام باقر (علیهالسلام) حدود 5 ماه در عصر خلافت او بود.
خلفاى مذکور جز عمر بن عبدالعزیر، همان روش طاغوتى نیاکان خود را ادامه دادند و در ظلم و ستم به خاندان نبوت هیچ باکى نداشتند.
عمر بن عبدالعزیر، اگر چه از نظر عدالت و مردم دارای، ---------- خوبى را دنبال کرد و ناسزاگویى به امیرمؤمنان على (علیهالسلام) را که میراث شوم معاویه بود محو نمود، ولى چون ولایت و حاکمیت، مخصوص امامان (علیهمالسلام) بود و او بدون اجازه آنها، زمام امور را به دست گرفت، غاصب محسوب میشد.
از این رو از ابوبصیر روایت شده که گفت: روزى من با امام باقر (علیهالسلام) در مسجد النبى بودم، ناگاه عمر بن عبدالعزیز همراه غلامش وارد مسجد گردید، امام (علیهالسلام) فرمود: « به زودى این شخص، زمام امور حکومت را به دست میگیرد و عدل و داد را آشکار میسازد، و پس از چند سال میمیرد، اهل زمین از مرگ او میگریند، ولى اهل آسمان او را لعن مینمایند».
به امام (علیهالسلام) عرض کردم: « اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله)! آیا نفرمودید که او عدل و انصاف را رعایت میکند؟ پس چرا اهل آسمان او را لعن میکنند؟» فرمودند:« یجلس مجلسنا و لا حق له؛ او در جایگاه (رهبری) که مخصوص ما است مینشیند، با این که چنین حقى ندارد.» [59]
شاگردان مکتب امام محمد باقر (علیهالسلام)
امام باقر (علیهالسلام) شاگردان برجسته اى در زمینههاى فقه و حدیث و تفسیر و دیگر علوم اسلامى تربیت کرد که هر کدام وزنهى علمی، محدثى بزرگ و مجتهدى عالى مقام به شمار میرفت. شاگردان مکتب امام باقر (علیهالسلام) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیر شیعى برترى داشتند. شاگردان آن حضرت در نقل احادیث و زمینه سازى براى یک نهضت عظیم فکرى و علمى نقش به سزایى داشتند.
بسیارى از علماى اهل سنّت از جمله ابوحنیفه روایات زیادى را از ایشان نقل کردهاند؛ شیخ طوسى در کتاب رجال خود از 462 نفر از شیوخ و بزرگان نام میبرد که همگى از شاگردان حضرت امام باقر (علیهالسلام) بودند. [60]
محمد بن مسلم, زراة بن اعین, ابوبصیر, برید بن معاویه عجلی, جابر بن یزید جعفی, هشام بن سالم حمران بن اعین, ابان بن تغلب, کیان سجستانی, سدیر صیرفی, ابو صباح کنانی, عبدالله بن ابى یعفور, ثویر بن فاخته، معروف به « ابو جهم کوفی», ابوالجارود و ... همگى از اقمار نورانى پنجمین ستاره آسمان ولایت و امامت هستند.
پیشواى ششم شیعیان جهان، حضرت امام صادق (علیهالسلام) فرمودهاند:« مکتب ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده کردند:زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی. اگر اینها نبودند کسى از تعالیم دین و مکتب پیامبر بهرهاى نمییافت. این چند نفر حافظان بودند. آنان، از میان شیعیان زمان ما، نخستین کسانى بودند که با مکتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از دیگران به ما خواهند پیوست.» [61]
شرح حال مختصرى از برخى شاگردان امام (علیهالسلام)
جابر بن یزید جعفی:
وى میگوید: امام باقر (علیهالسلام) هفتاد هزار حدیث به من آموخت، که آن همه حدیث را به هیچ کس نیاموخت. به آن حضرت عرض کردم: « بار سنگین و عظیمى از اسرارتان را بر دوش من نهادهاید، به گونهاى که چه بسا سینهام تاب تحمل آن را ندارد،و ظرفیتش لبریز شده و حالتى روانى به من دست میدهد.»
امام باقر (علیهالسلام)فرمودند: « هرگاه چنین حالتى به تو دست داد، به صحرا برو و گودالى حفر کن، و سرت را در آن قرار بده و آن گاه بگو: « حدثنى محمد بن على بکذا و کذا؛ امام باقر (علیهالسلام) برایم این گونه و آن گونه، نقل حدیث کرد». ( وبدین طریق عقدهى دلت را خالى کن). [62]
جابر هرگاه میخواست حدیثى را از امام باقر (علیهالسلام) نقل کند، با تجلیل و احترام خاص از آن حضرت یاد میکرد و میگفت: « حدثنى وصى الاوصیاء و وارث علم الانبیاء؛ محمد بن على بن الحسین؛ وصى اوصیا و وارث علم پیامبران، محمد بن على بن الحسین (علیهمالسلام) براى من چنین حدیث فرمود». [63]
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: « خداوند جابر جعفى را رحمت کند، او با راستى و درستی، حدیث ما را نقل میکرد.» [64]
خود جابر میگوید: « هیجده سال در خدمت سرور انسانها، حضرت محمد بن علی، امام باقر (علیه السلام) بودم و از خرمن پر فیض او خوشه چینى میکردم. هنگام وداع (براى مراجعت به کوفه) تقاضا کردم باز مرا از فیوضاتش بهرهمند سازد، فرمود: بعد از هیجده سال کسب علم و کمال بس نیست؟ عرض کردم: «آرى شما دریایى هستید که آبش تمام نمیشود و به قعر آن نمیتوان رسید.» فرمود: « سلام مرا به شیعیانم برسان،و به آنها اعلام کن که بین ما و خداوند عزوجل خویشاوندى نیست، و به پیشگاه خداوند کسى نزدیک نگردد مگر در پرتو اطاعت، اى جابر! کسى که خدا را اطاعت کند و ما دوست بدارد، او دوست ما خواهد بود، و کسى که نافرمانى خدا کند، دوستى ما به حال او سودى نخواهد بخشید ...» [65]
ـ ابان بن تغلب و حمران بن اعین
مقام « ابان» در حدى بود که امام باقر (علیهالسلام) به او فرمود: « در مسجد مدینه بنشین و براى مردم فتوا بده، چرا که من دوست دارم که در میان شیعیانم فردى مانند تو دیده شود. » [66]
امام صادق (علیهالسلام) در شأن حمران بن اعین فرمود: « حمران به حقیقت از مؤمنان است و هرگز از ایمان دست بر نمیدارد.»[67]
هم چنین خطاب به او فرمود: « تو در دنیا و آخرت از شیعیان ما هستی.» [68]
ابن ندیم در فهرست خود مینویسد: ابان سه کتاب تألیف نمود. 1ـ کتاب فى القرائات 2ـ کتاب فى معانى القرآن 3ـ کتاب فى اصول الحدیث على مذهب الشیعه.
زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و ... : روزى امام صادق (علیهالسلام) از این چهار نفر شاگرد برجستهى پدرش (زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی) یاد کرد و فرمود: « اینها از کسانى هستند که خداوند در شأنشان فرموده: «و السابقون السابقون اولئک المقربون[69]؛ پیشگامان پیشگامانند، آنها مقربان درگاه خدا میباشند.» [70]
امام صادق (علیهالسلام) دربارهى زراره فرمود: « رحم الله زرارة بن اعین، لو لا زرارة لا ندرست آثار النبوة و احادیث ابی؛ خدا زراره را بیامرزد،اگر او نبود آثار نبوت و احادیث پدرم از بین میرفت.»[71]
محمد بن مسلم میگوید:« درباره هر چیزى که دچار تردید شدم آن را از ابوجعفر (علیهالسلام) پرسیدم. از آن حضرت سى هزار حدیث و از ابوعبدالله (علیهالسلام) شانزده هزار حدیث پرسیدم.» [72]
محمد بن مسلم علم خود را تنها از طریق امام باقر (علیهالسلام) و پس از آن بزرگوار از طریق امام صادق (علیهالسلام) برگرفت. برخى شیعیان، محمد بن مسلم را فقیهترین فرد شیعى دانستهاند. [73]
شهادت امام باقر (علیهالسلام)
امام باقر (علیهالسلام) با طرح مرموز و مخفیانهى هشام بن عبدالملک، مسموم شده و به شهادت رسید، ولى زهر دهنده و چگونگى آن به روشنى مشخص نیست.
بعضى مینویسند: ابراهیم بن ولید بن یزید بن عبدالملک نوهى برادر هشام, آن حضرت را مسموم نمود.[74]
و به گفتهى بعضى زید بن حسن که با امام باقر (علیهالسلام) خصومت داشت، به دستور هشام بن عبدالملک، زهر را بر زین اسب مالید،و اسب را به حضور امام باقر (علیهالسلام) آورد، و اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردند، آن حضرت ناگزیر سوار شدند، و آن زهرا در بدن ایشان اثر کرد، به گونهاى که رانهاى امام متورم شد و سه روز بسترى گردیدند، و سرانجام به شهادت رسیدند. [75]
امام صادق (علیهالسلام) میگویند: آخرین روز عمر پدرم امام باقر (علیهالسلام) بود، وصیتهاى خود را فردمودند،به ایشان عرض کردم: « پدر جان از آن روز که بسترى شدهاى هیچگاه شما را مثل امروز سالمتر ندیدم، و هیچگونه نشانهى مرگ از چهرهى شما دیده نمیشود.» فرمودند: «پسرم! آیا صداى پدرم على بن الحسین (علیهالسلام)را نشنیدى که از پشت دیوار مرا طلبید و فرمود:« یا محمد! تعال عجّل؛ اى محمد! به سوى ما بیا و شتاب کن.» [76]
شب شهادت امام باقر (علیهالسلام) فرا رسید، امام صادق (علیهالسلام) به اطاق پدرشان امام باقر (علیهالسلام) آمدند، دید در حال مناجات با خدا هستند، با دست اشاره کردند که ساعتى بعد بیا، ( تا مناجاتشان تمام شود) پس از ساعتى امام صادق (علیهالسلام) به بالین پدر آمدند،امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: «امشب آخرین شب عمر من است، هم اکنون پدرم امام سجاد (علیهالسلام) آمد شربتى گوارا آورد و فرمود: پسرم! از این شربت بنوش، که خداوند وعده داده همین امشب روحت را قبض کند.» [77]
به این ترتیب آن امام بزرگوار شربت گواراى شهادت را نوشید و شکوهمندانه به دیدار محبوب پیوست.
ده گفتار گوهر بار از امام باقر (علیهالسلام)
«آرى دیدهام، چشمها او را هرگز آشکارا نمیبینند، اما قلبها او را با نیروى حقیقت ایمان، درک میکنند،او با تشبیه شناخته نشود، و با نیروهاى سى درک نگردد، بلکه با نشانهها و راههاى خداشناسی، توصیف و شناخته شود، او در حکم خود ظلم نمیکند، این است آن معبود یکتا و بیهمتا. »
سؤال کننده آنچنان تحت تأثیر بیان شیواى امام باقر (علیهالسلام) قرار گرفت که هنگام خداحافظى گفت: «خدا آگاهتر است که مقام رسالتش را در وجود چه کسى قرار دهد.» [86]
2ـ «از تنبلى و کم حوصلگى بپرهیز، که این دو کلید هر شرى است،کسى که تنبلى کند،هیچ حقى را نمیپردازد، و آدم کم حوصله، در راه حق ثابت و استوار نمیماند.» [79] 3ـ «سامان یافتن شؤون همه معاش زندگى و معاشرتها همچون پرى پیمانه است: که دو سوم آن بر اساس هوشیارى و زیرکى است و یک سوم دیگرش بر اساس چشم پوشى و گذشت است.» [80] 4ـ «شگفتا از متکبرى که به خود مینازد، با اینکه از نطفه آفریده شده، سپس مردارى گندیده شود، و در این میان نمیداند که با او چه خواهد شد.» [81] 5ـ «خداوند متعال براى بدی، قفلهایى قرار داده، و کلیدهاى آنها را شراب قرار داده است، و دروغ بدتر از شراب است.» [82] 6ـ« بد بندهاى است آن بندهاى که دو رو و دو زبان است. در حضور برادر دینیش، او را میستاید ( و در تعریف او از حد میگذراند) و در غیاب او، گوشت او را ( به غیبت کردن) بخورد، اگر آن برادر دینى ثروتمند شود بر او حسد نماید، و اگر گرفتار شود، دست از یارى او بردارد.» [83] 7ـ «سه خصلت است که هر کس داراى آن باشد ایمان به خدا را کامل نموده است: اول, هرگاه خشنود و شاد شد، خشنودى و شادى او را در باطل وارد نکند دوم, هرگاه خشمگین شد، خشمش او را از مرز حق بیرو نبرد سوم, و هرگاه قدرتمند شد، قدرتش دست او را به چیزى که حق او نیست دراز ننماید.» [84] 8ـ « دانشمندى که مردم از علم او بهرهمند شوند از هفتاد هزار عابد، برتر است. »[85] 9ـ شخصى از خوارج، از امام باقر (علیهالسلام) پرسید: « چه چیزى را میپرستی؟» فرمود:« خدا را». او پرسید:« آیا خدا را دیدهای» امام باقر (علیهالسلام) فرمود: 10ـ «به ولایت و دوستى ما جز از راه انجام عمل نیک و پرهیزگارى نمیتوان رسید.» [87] 1ـ «سوگند به خدا شیعه ما نیست، مگر کسى که پرهیزگار بوده و از خدا اطاعت کند.» [78]
بنیانگذار نهضت فرهنگى شیعه
بنابر آنچه به اختصار بیان شد, میتوان گفت: امام باقر (علیهالسلام) بنیانگذار حوزهى علمیهى شیعه و نهضت فکرى و انقلاب فرهنگى تشیع میباشد. [33]
برپایى کلاسهاى درس و تبیین احکام و معارف ناب اهل بیت (علیهمالسلام) در مسجد مدینه سبب شد تا در اثر آن صدها تن از شیفتگان علم و معرفت را همچون پروانه بر گرد شمع وجودش جمع گردد.
برگزارى مناظرات علمى مختلف، پاسخ گویى به شبهات دینی، تبیین مسایل کلامى و معارف اصول دین، آوازه حضرت را نه تنها در حجاز بلکه در سایر بلاد اسلامى بلند کرد و موجب شد تا نخبگان آن سرزمین ها براى کسب فیض و آشنایى با فقه اصیل و علوم ناب نبوى (علیهمالسلام) حتى از عراق و خراسان به محضر امام (علیهالسلام)، شرف یاب شوند و خاضعانه در مقابل حضرت زانوى شاگردى بزنند.
تا جایى که عبدالله بن عطاء مکى میگفت: «ما رأیت العلماء عند احد قط منهم عند ابى جعفر ولقد رأیت الحکم بن عتیبه مع جلالته فى القوم بین یدیه کأنّه صبى بین یدى معلمه؛ علما را در محضر هیچ کس کوچکتر از محضر ابو جعفر ندیدم. حکم بن عتیبه با تمام عظمت علمیاش در میان مردم، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزى در مقابل معلم خود به نظر میرسید.»[34]
امام باقر (علیهالسلام) در سخنان خود، اغلب به آیات قرآن مجید استناد مینمود و میفرمود: « هر مطلبى گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیهى مربوط به آن موضوع را معرفى کنم.» [35]
مناظرات امام, جرعهاى از زلال علم اهل بیت (علیهمالسلام)
امام محمد باقر (علیهالسلام) علاوه بر انجام وظایف هدایت و امامت، از بازگوکردن حقایق حتى در مقابل طاغوت زمان خویش و مناظره با آنان کوتاهى نمیکرد و در مناظرات و جلسات مختلف حقانیت شیعه و اصول اعتقادى خود را با قاطعیت بر همگان روشن میساختند.
مناظرات حضرت با هشام بن عبدالملک، طاووس یمانی, (از شخصیتهاى برجسته عصر امام سجاد (علیه السلام) ) قتاده فقیه اهل بصره، عبدالله بن نافع و نافع بن ازرق گوشهاى از مباحثات و گفتگوهاى آن بزرگوار با مخالفان و معاندان میباشد؛ در این مجال کوتاه به بیان چند نمونه از این مناظرات میپردازیم:
مناظره با هشام بن عبدالملک
هشام بن عبدالملک (دهمین طاغوت اموی) در مراسم حج شرکت کرد، وقتى که همراه ملازم آزاد شدهاش به نام «سالم» وارد مسجدالحرام گردید، دید امام باقر (علیهالسلام) در گوشهاى از مسجد نشسته (و مردم در اطراف او براى سؤال به گردش آمدهاند)
سالم به هشام گفت: « این شخص، محمد بن على (امام باقر (علیه السلام) ) است.»
هشام پرسید: همان کسى که مردم کوفه شیفتهى او شدهاند؟
سالم پاسخ داد: آری.
هشام گفت: نزد او برو و به او بگو امیرمؤمنان (هشام) میپرسد در روز قیامت، مردم تا آن هنگام که از حساب خدا فارغ گردند، چه میخورند و مینوشند؟
سالم نزد امام باقر (علیهالسلام) آمد و همین سؤال را از جانب هشام، مطرح کرد.
امام باقر (علیهالسلام) در پاسخ فرمودند: مردم در روى زمین محشور میشوند آن زمین همانند گردهى نانى است و چشمههایى از آب در آن وجود دارد،از آنها میخورند و مینوشند.
هشام وقتى که این جمله را شنید، پیش خود پنداشت که بر امام چیره شده است، به سالم گفت: « نزد او برو و بگو: آنها آن چنان در قیامت و به بلا و غوغاى محشر مشغولند که خوردن و آشامیدن را فراموش خواهند کرد.»
سالم همین سؤال را از امام (علیهالسلام) نمود، امام (علیهالسلام) فرمودند:
اگر چنین باشد، لازم میشد که آنها که در میان آتش دوزخ هستند، مشغولتر و فراموشکارتر گردند و اصلاً به یاد خوردن و نوشیدن نیفتند، با اینکه خداوند در قرآن از قول دوزخیان میگوید که به بهشتیان میگویند:
« أَفِیضُواْ عَلَیْنَا مِنَ الْمَاء أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ؛ مقدارى آب یا از آنچه خدا به شما روزى داده به ما ببخشید.[36]
بنابراین آنها در همان حال سخت، از خوردن و نوشیدن غافل نمیگردند.
هشام وقتى که این پاسخ را شنید، درمانده شد و دیگر سؤال نکرد. [37]
مناظره با قتاده، فقیه اهل بصره
ابوحمزه ثمالى میگوید: در مسجد النبى (صلى الله علیه و آله) نشسته بودم، ناگاه مردى وارد شد و سلام کرد و به من گفت: « اى بندهى خدا! کیستی؟» گفتم: « از اهالى کوفه هستم، چه کار داری؟»
گفت: آیا ابو جعفر (امام باقر علیهالسلام) را میشناسی؟ به او گفتم: آری، چه کار داری؟
پاسخ داد: چهل سؤال آماده کردم تا از او بپرسم، اگر حق گفت بپذیرم و گرنه ترک کنم.
گفتم: آیا تو بین حق و باطل را شناختهای؟ در جواب گفت: آری.
گفتم:اگر حق و باطل را شناختهای، چه نیازى به امام باقر (علیهالسلام) داری؟ گفت: با شما کوفیان نمیتوان حرف زد.
در این هنگام ناگاه امام باقر (علیهالسلام) که اطرافش را گروهى از مردم خراسان و دیگران گرفته بود و از مسائل مناسک حج از حضرت میپرسیدند آمدند امام از نزد ما عبور کردند و در مکانى از مسجد نشستند، و آن مرد نیز در کنار امام باقر (علیهالسلام) نشست.
ابوحمزه میگوید: من هم نزدیک رفتم و در جایى نشتم تا صحبتهاى آنها را بشنوم. پس از آنکه امام (علیهالسلام) پاسخ مردم را داد، متوجه این مرد شد و فرمودند: « تو کیستی؟»
او عرض کرد: من قتادة بن دعامه از اهالى بصره هستم.
امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: تو فقیه مردم بصره هستی؟ قتاده گفت: آری.
امام باقر (علیهالسلام) به او فرمودند: واى بر تو اى قتاده! خداوند متعال مخلوقاتى را آفرید که حجت و راهنماى مردم و نمونههاى عالى و استوار و برجسته از نظر علم هستند که از برگزیدگان خدا قبل از خلقت آسمانها و زمین، و از سایهنشینان جانب راست عرش میباشند. ( با بودن چنین افرادی، تو نباید در مسند فتوا تکیه بزنی.)
قتاده در این هنگام مدتى طولانى سکوت کرد و سپس گفت:
«من در کنار فقها و در محضر ابن عباس نشستهام، هیچگاه قلبم در حضور هیچ یک از آنها پر طپش نشده، آن گونه که اکنون در محضر شما پریشان و پر طپش شده است. »
امام باقر (علیهالسلام) خطاب به او کردند و فرمودند: واى بر تو! آیا میدانى در کجا نشستهای، تو در جایى نشستهاى که:
« فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو والآصال ـ رجال لا تلهیهم تجارة و یا بیع عن ذکرالله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة؛ این چراغ پر فروغ (معنویت) در خانههایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهای آن را بالا برند ( تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد)؛ خانههایى که نام خداوند در آنها برده میشود، و صبح و شام در آنها تسبیح او میگویندـ مردانى که نه تجارت و نه معاملهاى آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زکات غافل نمیکند. [38]
تو در چنین مکانى نشستهاى و ما داراى چنین امتیازاتى هستیم.
قتاده با سرافکندگى گفت: سوگند به خدا راست گفتی، خداوند مرا فدایت گرداند، به خدا سوگند این خانهها خانههاى سنگى و گلى نیست؛ اینک سؤال من این است که پنیر چه حکمى دارد؟
امام باقر (علیهالسلام) با شنیدن این سؤال، لبخند زدند و سپس فرمودند: از همهى سوالهایت ( که چهل سؤال آماده کرده بودی) به همین یک سؤال بازگشتی؟
قتاده گفت: هنگامى که در نزد شما نشستم، همهى آنها از خاطرم رفت، اینک سؤالم این است که پنیر مایهاى که از مردار گرفته میشود، ( و با آن، پنیر درست میکنند) چه حکمى دارد؟
امام باقر (علیهالسلام) پاسخ دادند: استفاده از آن جایز است، زیرا ماده پنیر ،داراى خون و رگ و استخوان نیست، بلکه از میان غذاى هضم شده و خون، خارج میشود. پنیر مایه همانند تخم مرغى است که از شکم مرغ مرده بیرون میآید، آیا تو از این تخم مرغ میخوری؟
قتاده گفت: نه، نمیخورم و به کسى امر به خوردن نمیکنم.
امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: چرا؟ قتاده جواب داد: زیرا از مردار خارج شده است.
امام باقر (علیهالسلام) از او پرسیدند: اگر از همین تخم مرغ ( در زیر پر مرغ مادر) جوجه خارج شود آیا خوردن گوشت آن جوجه را روا میدانی؟ قتاده گفت: آرى
پس امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: بنابراین خداوند چنین نیست که تخم مرغ را ( که از درون مردار بیرون آمده) بر تو حرام کند ولى جوجه را که از همان تخم مرغ بیرون آمده بر تو حلال نماید. پنیر مایه مانند همان تخم مرغ است. [39]
مناظرهاى دیگر
امام باقر (علیهالسلام) یکى از شاگردان به نام «ابوالجارود» را واسطه قرار داد تا مناظرهى زیر را با منکران پسر بودن حسین و حسین (علیهماالسلام) نسبت به پیامبر (صلى الله علیه و آله) انجام دهد.
ابوالجارود در محضر امام به ایشان گفتند: بنى امیه و پیروانشان اعتقاد به اینکه حسن و حسین (علیهما لسلام) پسران پیامبر (صلى الله علیه و آله) هستند، را انکار میکنند.
امام باقر (علیهالسلام) در پاسخ او گفتند: در ردّ آنها، چگونه با آنان مناظره کردی؟
ابوالجارود گفت: به آنها گفتم؛ خداوند در قرآن میفرماید:
« وَ مَن ذُرِیَتِهِ داوُد وَ سُلَیمان ... وَ زَکَرِیا وَ یَحیى وَ عیسى ...؛ و از دودمان ابراهیم،داود وسلیمان ... و زکریا و یحیى و عیسى و ... است. »[40]
عیسى (علیهالسلام) که پدر نداشت، خداوند از طریق مادرش مریم(علیهاالسلام)، او را از فرزندان ابراهیم دانسته است.
و نیز بر آنها دلیل آوردم به آیهى مباهله که خداوند میفرماید:
« قُل تَعالوُا ند ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم ...؛ بگو بیاید ما فرزندان خود را، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را, شما نیز زنان خود را دعوت به مباهله کنیم ... . [41]
پیامبر (صلى الله علیه و آله) طبق فرمان این آیه، حسن و حسین (علیهماالسلام) را به عنوان پسران خود براى مباهله با گروه مسیحى آورد.
امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: آنها چه گفتند؟
ابوالجارود گفت: آنها گفتند: گاهى فرزند دختر، فرزند به حساب میآید ولى نه فرزند صلبى ( که از نسل او حساب شوند).
امام باقر (علیهالسلام) رو به ابوالجارود کردند و گفتند:اى ابوالجارود،سوگند به خدا آیهاى از قرآن میآورم که از آن فهمیده میشود که حسن و حسین (علیهماالسلام) فرزندان رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از صلب او بودند،و جز کافر کسى قدرت انکار آن را ندارد.
ابوالجارود با شگفتى گفت: آن آیه کدام است؟
امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: در قرآن میخوانیم:
« حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ ـ ... ـ َحَلاَئِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلاَبِکُمْ ؛حرام شده است بر شما مادرانتان؛ دخترانتان و خواهران ... و همچنین همسرهاى پسرانتان که از صلب (نسل) شما هستند. [42]
اى ابوالجارود از منکران بپرس، آیا ازدواج رسول خدا (صلى الله علیه و آله) با همسران حسن و حسین (علیهماالسلام) جایز است؟ اگر در پاسخ گفتند: آری، دروغ میگویند، و اگر گفتند: جایز نیست، ثابت میشود که سوگند به خدا حسن و حسین (علیهماالسلام) پسران صلبى پیامبرند، و همسران آنها بر آن حضرت حرام نبودند مگر به خاطر پیوند صلبى حسن و حسین (علیهمالسلام) که با پیامبر (صلى الله علیه و آله) دارند. [43]
امام باقر علیهالسلام در شام
یکى از حوادث مهم زندگى پر افتخار پیشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام میباشد.
هشام بن عبدالملک، که یکى از خلفاى معاصر امام باقر (علیهالسلام) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العادهى امام باقر بیمناک بود و چون میدانست پیروان پیشواى پنجم، آن حضرت را امام میدانند، همواره تلاش میکرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزایش پیروان آن حضرت گردد.
در یکى از سالها که امام باقر (علیهالسلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(علیهماالسلام)» به زیارت خانه خدا مشرف بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق (علیهالسلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضلیت و امامت اهل بیت (علیهمالسلام) بیان فرمود که بلافاصله توسط مأموران به گوش هشام رسید. هشام، که پیوسته وجود امام باقر (علیهالسلام) را خطرى براى حکومت خود تلقى میکرد، از این سخن بشدت تکان خود،ولى ـ شاید بنا به ملاحظاتى ـ در اثناى مراسم حج متعرض امام (علیهالسلام) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدینه دستور داد امام باقر (علیهالسلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانهى زندان شام کند.
امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترک گفته وارد دمشق شد. هشام براى اینکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد، و ضمناً به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازهى ملاقات نداد! شاید هم در این سه رز در این فکر بود که چگونه با امام (علیهالسلام) روبرو شود و چه طرحى بریزد که از موقعیت و مقام امام (علیهالسلام) در انظار مردم کاسته شود؟
مسابقه تیراندازى
اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخدانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکیل بدهد؛ ولى از آنجا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى ـ و از آن جمله هشام ـ از وجود چنین دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرایان ، هشام به خوبى میدانست اگر از راه مبارزهى علمى وارد شود هیچ یک از درباریان او از عهدهى مناظره با امام (علیهالسلام) بر نخواهد آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگر وارد شود که به نظرش پیروزى او مسلم بود.
بنابراین تصمیم گرفت یک مسابقهى تیر اندازى ترتیب داده و امام (علیهالسلام) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطهى شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند.
به همین جهت پیش از ورود امام (علیهالسلام) به قصر خلافت، عدهاى از درباریان را واداشت نشانهاى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند. امام باقر (علیهالسلام) وارد مجلس شد و اندکى نشست.
ناگهان هشام رو به حضرت (علیهالسلام) کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقهى تیر اندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شدهام و وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار. هشام که خیال میکرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (علیهالسلام) را در دو قدمى شکست قرار داده است، اصرار و پافشارى کرد و وى را سوگند داد و همزمان، به یکى از بزرگان بنى امیه اشاره کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد.
حضرت باقرالعلوم (علیهالسلام) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چله نهاد و نشانهگیرى کرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد واین بار تیر در چوبهى تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود که هرکدام به چوبهى قبلى خورد!
این عمل شگفت انگیز، حاضران را به شدت تحت تأثیر قرار داده و اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام که حسابهایش غلط از آب درآمده و نقشهاش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى ابا جعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستی، چگونه میگفتى پیر شدهام؟ آنگاه سر به زیر افکند و لحظهاى به فکر فرو رفت.
سپس امام باقر (علیهالسلام) و فرزند عالیقدرش را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و روبه حضرت کرده و گفت: قریش از پرتو وجود تو, شایستهى سرورى بر عرب و عجم است، این تیر اندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفتهای؟ امام محمد باقر (علیهالسلام) فرمودند: میدانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند،من نیز در ایام جوانى مدتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر (حضرت امام صادق علیهالسلام) نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «اکمال دین» و «اتمام نعمت» را که در آیهى « الیوم اکملت لکم دینکم» آمده است (امامت و ولایت) از یکدیگر به ارث میبریم و هرگز زمین از چنین افرادى (حجت) خالى نمیماند. [44]
برای دیدن به (قسمت4)بروید.
زمانى که هشام به مدینه آمد، امام در ضمن سخنانى فرمود: «سپاس خدایى را که حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) را به پیامبرى برگزید و ما را به وسیلهى او مورد احترام و تکریم قرار داد. پس ما برگزیدگان خدا از میان مخلوقات او و خلفاى منصوب از جانب او هستیم، خوشبخت کسى است که از ما پیروى کند و بدبخت کسى است که ما را دشمن داشته و با ما مخالفت کند. »[23]
امام به عنوان نمایندهى این مکتب در مناظرات خود با دیگران میکوشیدند تا نظرهاى فقهى اهل بیت را اشاعه داده و در عین حال موارد انحراف اهل سنت را مشخص کرده و به مردم بنمایانند.
امام حتى از نظر بزرگترین علماى عصر خویش به عنوان میزان تشخیص از درست از نادرست شناخته شده بود و فراوان پیش میآمد که آنان عقاید خود را پیش آن حضرت عرضه میکردند تا به صحت و سقم آن واقف شوند.
ابوزهره پس از نقل یکى از جلسات مناظره ابو حنیفه با امام،چنین مینویسد.
«از این خبر، امامت باقر (علیهالسلام) براى علما روشن میشود. آنها پیش آن حضرت حاضر میشدند، حضرت عقاید و نظرات ایشان را نقد میکرد. گویا آن حضرت رییسى بود که به زیر دستانش حاکم بود، تا آنان را به شاهراه هدایت رهنوود شود و علماى آن عصر به ریاست او گردن نهاده و از او اطاعت میکردند.»[24]
یک بار عبدالله بن معمر (عمیر) لیثى نزد امام باقر (علیهالسلام) آمد و پرسید: آیا این که شایع شده شما فتوا به حلیت متعه دادهاید درست است؟ امام فرمود: «خدا آن را در کتابش حلال فرموده و سنت پیامبر بر آن قرار گرفته و یاران آن حضرت بدان عمل کردهاند. »
عبدالله گفت: اما عمر از آن نهى کرده است. امام (علیهالسلام) پاسخ داد: «تو بر فتواى رفیقت باش و من بر حکم رسول خدا (صلى الله علیه و آله). »[25]
مکحول بن ابراهیم از قیس بن ربیع روایت میکند: از ابواسحاق درباره مسح بر خفین (چکمه) پرسیدم. در جواب گفت: مردم را میدیدم که مسح بر خفین میکردند تا شخصى از بنى هاشم را که محمد بن على بن الحسین(علیهمالسلام) بود دیده و دربارهى مسح بر خفین از او سؤال کردم، فرمود: «امیرمؤمنان على (علیهالسلام) بر خفین مسح نمیکرد و ( و آن حضرت میفرمود کتاب خدا نیز آن را تجویز نکرده است.»[26]
سپس ابواسحاق سخن خود را چنین ادامه میدهد: از وقتى که امام مرا نهى کرد من دیگر مسح بر خفین نکردم. قیس بن ربیع میگوید: من نیز از وقتى که این مسأله را از ابواسحاق شنیدم، دیگر مسح بر خفین ننمودم.
همان طور که میبینید امام در استدلالات خود از کتاب خدا و سنت دلیل میآوردند.
اصحاب امام باقر (علیهالسلام) نیز در برابر استدلالهاى سست ابوحنیفه، در موضوعات فقهى ایستادگى کرده و او را از نظر فقهى محکوم میکردند. [27]
ایستادگى در برابر فرقهها
امام باقر (علیهالسلام) استدلالهاى اصحاب قیاس را به تندى رد کرد[28] و پس از آن حضرت ، فرزندش امام صادق (علیهالسلام) هم با آنان مخالفت نمود. امام باقر (علیهالسلام) در برابر سایر فرق اسلامى منحرف, نیز موضع تندى اتخاذ کرده و با این برخورد کوشیدند محدودهى اعتقادى صحیح اهل بیت را در زمینههاى مختلف از سایر فرق، مشخص و جدا کنند.
موضعگیرى امام در مقابل مرجئه بسیار قاطعانه و حساس بود. برخى از مرجئه صرفنظر از این سخن درست که ایمان لفظى یک فرد را از جمیع حقوق یک مسلمان در جامعه اسلامى برخوردار میکند، ایمان حقیقى را نیز تنها یک اعتقاد درونى دانستند و نقشى براى عمل صالح در آن قایل نبودند. افزون بر آن مرجئه با عقاید شیعه در بارهى دشمنان امیرمؤمنان (علیهالسلام) مخالف بودند.
در موردى امام با اشاره به این فرقه چنین فرمود: اللهم العن المرجئه فانهم اعدائنا فى الدنیا و الاخرة؛ خداوندا مرجئه را از رحمت خود دور کن که آنها دشمنان ما در دنیا و آخرت میباشند. [29]
امام در مقابل خوارج نیز که در آن زمان کر و فرى داشتند موضعگیرى میکرد. از نظر آن حضرت، آنان متنسکین جاهل و گروهى خشکه مقدس, هستند که در عقاید خود متعصب و تنگ نظر بودند و دربارهى آنان فرمود: « خوارج از روى جهالت عرصه را بر خود تنگ گرفتهاند، دین ملایمتر و قابل انعطافتر از آن است که آنان میشناسند. »[30]
مبارزه با یهود و اسرائیلیات
از جمله گروههاى خطرناکى که آن روزها در جامعهى اسلامى حضور داشتند و تأثیر عمیقى در فرهنگ آن روزگار برجا گذاشتند،یهودیان بودند. شمارى از احبار یهود که به ظاهر مسلمان شده و گروهى دیگر که هنوز به دین خود باقى مانده بودند در جامعه اسلامى پراکنده شده و مرجعیّت علمى قشرى از ساده لوحان را به عهده داشتند.
تأثیرى که آنان بر فرهنگ اسلام از خود برجا نهادند، به صورت احادیث جعلى به نام «اسرائیلیات» پدیدار گشت که بیشترین قسمت این احادیث دربارهى تفسیر و مراتب و شؤون زندگى پیامبران پیشین، جعل شده بود.
از جمله دانشمندان اسلامى که این احادیث را در تألیفات خود وارد کرده،طبرى مفسر معروف است که بیشترین روایات را دربارهى تفسیر قرآن از منابع یهودى ـ با واسطه یا بیواسطه ـ به دست آورده است. [31]
تلاش علمى یهود ـ در داخل جامعهى اسلامى به ویژه در محافل علمى آن ـ در مسایل فقهى و کلامى نیز تأثیرى نگران کننده نهاد و این موضوع در تاریخ چنان روشن است که جاى کوچکترین تردید و شبههاى در آن وجود ندارد.
مبارزه با یهود و القائات سوء آنها در فرهنگ اسلام، بخش مهمى از برنامه کار ائمه طاهرین (علیهم السلام) را به خود اختصاص داده بود. تکذیب احادیث دروغین و ساخته و پرداخته یهودیان در مورد انبیاى الهى و مطالبى که باعث خدشه دار شدن چهرهى ملکوتى پیامبران خدا شده است، در برخوردهاى ائمه اطهار (علیهمالسلام) به خوبى دیده میشود.
در اینجا به نمونهاى اشاره میکنیم:
دو نفر پیش حضرت داود دعواى مطرح کرده و او را براى رسیدگى در این موضوع فراخواندند که آیات 23 و 24 سوره «ص» ناظر بر این جریان است.
دعوایى طرح شده از این قرار است که یکى از این دو نفر، 99 گوسفند داشت و آن دیگرى یک رأس. آن که یک گوسفند داشت از دست دیگرى شکایت کرد که برادرش با داشتن 99 گوسفند در نظر دارد یک رأس گوسفند او را نیز تصاحب نماید.
داود (علیهالسلام) بدون استماع اظهارات نفر دوم چنین قضاوت میکند: قال لقد ظلمک بسؤال تعجبتک الى نهاجه ... با خواستن گوسفندتو و افزودن آن بر گوسفندان خود بر تو ستم روا داشته است... .
دربارهى این حدیث یهودیان احادیثى جعل کرده و میان مسلمانان رواج دادند مبنى بر این که این داستان کنایه از ازدواج داود با همسر «اوریا» است. طبق این احادیث جعلی، داود پیامبر به دنبال کبوترى بر پشت بام میرود و در آنجا که مشرف بر منزل «اوریا» بود، همسر او را میبیند و دل به او میبندد و به منظور رسیدن به هدف خود، « اوریا» را در صف مقدم جنگ قرار میدهد و او کشته میشود و داود با همسر او ازدواج میکند و خداوند در این آیات به طور سمبلیک به این مطلب اشاره میکند.
روشن است که این روایات دروغین تا چه حد و از چه جهتى میتواند شخصیت داود را به عنوان پیامبرى از فرستادگان خدا خدشه دار سازد. این احادیث که در عصر اول اسلام توسط افرادى همچون «کعب الاحبار» و « عبدالله بن سلام» رواج یافته بود، مورد حملهى امام على بن ابیطالب (علیهالسلام) نیز قرار گرفت. حضرت در این باره فرمود: «اگر کسى را که معتقد است داود (علیهالسلام) با همسر اوریا ازدواج کرده، پیش من بیاورند بر او حد جارى میکنم، حدى به خاطر هتک نبوت و حدى دیگر براى اسلام. »[32]
برای دیدن به (قسمت3)بروید