چند سالی بود که مطلبی فکر مرا سخت به خود مشغول کرده بود و مرا بسی رنج می داد برای یافتن این سوال در ذهنم به مطالعات کتب تاریخی زیادی رجوع کردم ولی هر چه تلاش می کردم راه به جایی نبرده و هر روز ناامیدتر از قبل این موضوع را دنبال می کردم برایم همیشه جای سوال بود که چگونست با وجود نقش پر رنگ اعراب در این مرز بوم (استان بوشهر) ولی از انها هیچ قوم قبیله ای نمانده و یادی از انها نمی شود به موسیقی بوشهر رجوع می کنم تا باز هم نقش بزرگی داشته اند نگاهی به عالمان و حکمرانان مناطق مختلف این استان می کنم باز هم همین امر خود را نمایان می کند به اداب رسوم نگاهی می اندازم باز هم فرهنگهای عربی موج می زند اینها را که می گویم بر اساس تجربیات شخصی و از روی کتب تاریخی مستدل خدمتتون عرض می کنم و حاصل تلاش چندین ساله من هست.تا که چندی پیش به جواب قانع کننده ای برای خودم رسیدم هر چند که جای کار بیشتری دارد .
در نهج البلاغه به سخن فیلسوفانه و حکیمانه حضرت علی رسیدم که می فرمود گذشته چراغ راه اینده است و تاریخ تکرار گذشته و ایینه تمام نمای ایندست.
چرا ال مذکور که عربهای عربستانی بوده اند حاکم بوشهر می شوند مگر در انجا کسی ساکن نبوده است چرا فارس بن شهبان حاکم و والی دشتی می شود و چرا قبل از ان شیخیانی ها که نقل سینه به سینه است که از عراق امده اند والی و حاکم دشتی می شوند . چرا میر مهنا و چرا ال خلیفات چرا ...
چرا مگر در استان بوشهر بومی وجود نداشته؟ باید این امر را متذکر شویم که اگر بوده اند تعدادی ناچیز و قابل شمارشی نبوده اند و این امر در مورد کشورهای حاشیه خلیج فارس هم اتفاق افتاده است. ولی سوال اصلی اینجاست که چرا الان ما در استان بوشهر عرب نمی بینیم و عربی زبان دوم این مردم می باشد .در صورتی که در موسیقی در فرهنگ و شکل گیری استان بوشهر نقش پر رنگی داشته اند و غیر قابل انکار.
جواب سوالم را در کشوری که در ان زندگی می کنم یافتم من در کشور عربی زندگی می کنم که اکثر مواطنین ان ایرانی الاصل هستند چون دوبی دارای اعراب قلیلی بوده است و قابل شمارش هم نبوده اند ایرانیان زیادی به این جا امدند و پاسپورت اماراتی گرفتند و این امر در مورد کویت و قطر هم همینگونست یعنی نمی شود وجود ایرانیانشان را نادیده گرفت و خیلی از مسولینشان که ایرانی هستند ولی جالب اینجاست که بدانید انهایی که ایرانی هستند واهمه و ترس زیادی دارند که خود را ایرانی بنامند و حتی ایرانی صحبت کنند و گاهی وقتها بیشتر ایرانیها را تحت فشار و مورد ازار و اذیتقرار می دهند .
به دلیل دو امر اجتماعی و سیاسی که هست: یک ایرانی نماد شیعه بودن است و دو این که دو قوم عرب و ایرانی که کینه ای از دیرباز با هم دارند و حس ناسیونالیستی و نژادپرستانه ای که امروزه جلوه ای عجیب و پیچیده ای به خود گرفته است باعث می شود که این مردم اصلیت خودشان را انکار کنند و بعضا بیشتر حسهای اینگونه را در خود بپرورانند
همین امر در استان بوشهر نیز اتفاق افتاده است: یک عرب نماد سنی بودن است و کینه ی دیرینه این دو قوم که از دیرباز ادامه داشته والان که شکل جدیدی به خود گرفته است مثلا در مورد نماد سنی بودن در مقاله ای از استاد اتشی می خواندم که در حدود 80 سال پیش مردم عامه بر روی قبر مرد شریفی چون شیخ حسین چاهکوتاهی تف می انداختند و او را به خاطر این که نسبش به شیخ دموخ می رسیده سنی فرض کرده و مورد توهین قرار می دادند .عجیب نیست که قوم عرب استان بوشهر نیز دچار همین تفکرات خشک و نژادپرستانه قرار گرفته باشد .
چقدر تعصب زشت و بی جاست که انسانهایی را تحت فشار قرار می دهد که اصلیت خود و هویتشان را از دست بدهند و به فراموشی بسپارند. تاریخ اینه تمام نمایی از زشتیهایمان است تا ببینیم و درس بگیرم و عبرت بگیریم تا دوباره دچار اشتباه گذشتگاناما ن نشویم ولی افسوس که ما هنوز به اینجا هم نرسیده ایم که حتی بتوانیم در کنار هم زندگی کنیم
جضرت محمد که درود خدا بر او باد دست سلمان فارسی و بلال حبشی سیاه و ابوذر غفاری عرب را در دست هم قرار می دهد ولی ما بعد از 1400 سال هنوز به این بینش فکری و این بصیرت نرسیده ایم
به راستی اگر به تعالیم خدا عمل می کردیم وضع زندگیمان بهتر نبود.
یا أیها الذین امنوا أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه إلی الله والرسول إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر ذلک خیر وأحسن ...(آیة 59) سوره النسا
درد جهالت و نفهمی ما انسان ها چه ها که نمی کند درد جهالت ما بوی خون عزیزان خدا را می دهد بوی به صلیب کشیدنها می دهد بوی تنها ماندن عزیزان خدا را می دهد نه برادر بیشتر دقت کن من خود دیدم ضربتی که بر فرق عدالت و حق فرود امد می بینم چون این قصه تکرار می شود هر ساله در جلوی چشمانمان است هر رمضان این ضربت برنده تر می شود و نه برادر من تنهایی حق را دیدم خیانتش را دیدم ضهر جفایش هر سال تازه می شود نمی بینی برادر هنوز حق و عدالت تنهاست نمی بینی بوی خون روان است هنوز دجله پر خون و فرات مجنون خروشان تر از دیروز .. مگر چه شد که هنوز باز نمی ایستی و خروشانی می دانی علی چرا شبها ناله می کرد روزها موعضه .ایا پی حکومت بود این چه تهمت ناروایست که به این مرد بزرگ می زنند مردی که حکومت را از عطسه بزی کمتر می داند .نه برادر می دید که چگونه اسلام شده مراسمی پوچ و توخالی ضرفی خالی از محتوا میدید خداوندگاران زمین که دروغ زینت کاخشان شده می دید که چگونه پولها روانه خزانه میشود مردم از ان بی بهره اند و می دید که چگونه لباس زشت ریا و زور و تزویز را بر تن اسلام پوشانده اند و فقط از ان دولا و راستی مانده اری برادر درد علی درد فرق ضخم خورده نبوده که انجا می فرماید فزت به رب الکعبه.فقط به ما درد فرق علی را نشان دادند تا درد اصلی علی را فراموش کنیم .علی از اسلام پوچ و پوک و بی محتوایی که از ان فقط مراسماتش مانده می گرید و عاقبت من و توست که این شیر غران جنگهای احد و بدر و جمل و صفین را چنان رنجور کرده . اری برادر شناخت علی ما را به مکتب علی می رساند نه حب بی شعور که از دل نفهم ما برخاسته علی می گرید می غرد ولی کسی نمی فهمد و نمی شناسدش غریب است برادر غریب. الان هم راه علی و مکتبش غریب است . و علی شهید می شود شهیدی که راهش هنوز ادامه دارد مکتبش و ایدولوژیش هنوز هست ولی یارانش کمتر از قبل و رنجورتر و پریشانتر از قبل و تنهاتر.
حال نوبت حسن می رسد چه کند چه باید بکند معاویه که مرد بدی نیست برادر نماز شب می خواند و نماز یومیه اش ترک نمی شود مسجد ساختنش تمام نمی شود برای رسیدن به هدفش هر توجیهی دارد و حتی حسن را نیز قربانی می کند ولی حسن برای نشان دادن اسلام بی محتوای اینان چه کرد عهدنامه ای نوشت که شاید این مردم که مرده اند تکانی بخورند ولی هیچ حرکتی نمی بینیم حسن هر سال شهید می شود و هر چه ظالم را رسوا می کند برادر باز هم کسی تکان نمی خورد چرا برادر؟؟؟؟
اینجا دیگر قلم یارای نوشتن ندارد دردی تمام وجود را می گیرد اشک از اعماق وجود جاری مشود نه برادر من از سر بریده نمی گویم از زخم تن حسین نمی گویم از کتک خوردن اهل بیت نمی گویم نه منظورم دردیست که وجود این مرد بزرگوار را گرفته مگر چه شده برادر؟
کسی نماز نمی خواند؟
کسی روزه نمی گیرد؟
مردم در حال مستی هستند و زنا می کنند؟
دخترکان و زنان بد حجاب شده اند؟
نه برادر اینان نیست که روح بزرگ این مرد را می رنجاند و صدای هل من ناصر ینصرنی او به گوش می رسد مگر چه شده حسین ای پسر علی چه شده؟ که اینطور در جوش و خروشی به مانند دریای طوفانی می غری و صدای هیهات من الذله می دهی .چه شده ای حسین چه دیدی که اینگونه می خروشی و خود را به قتلگاه می بری و اینگونه بر این مردم فریاد می کشی؟
چه شده ای حسین به ما هم بازگو تا ما هم بفهمیم ؟
و حسین می گوید چگونه زیز بار کسی می روید که حق و عدالت را ضبح می کند و چگونه زیر بار کسی می رود که از پول بیت المال کاخها ساخته چگونه زیر بار کسی رود که ضعیف نمی تواند حقش را از قوی بگیرد چگونه زیر بار کسی رود که بدون هیچ دلیلی خون می ریزد چگونه زیر بار کسی رود که مخالفانش را سر می برد و ...
و وارد کارزار می شود تا به این قوم نشان دهد که این ادم که امیرالمومنینش خواندن کیست و مولای خود قرار دادن کیست که از خون عزیزان پیغمبر نیز نمی گزرد و این مکتبی که حسین ساخته هنوز زندست تا وقتی که ظالم هست و کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ....
و برادر تو هنوز که هنوز است دنبال نوحه می گردی و می خواهی بگریی تا شاید گناهانت پاک شود وا مصیبتها و برادر در فکر این هستی که سینه ای بزنی تا حسین در روز قیامت شفیعت باشد چه راه اسانی و بی دردسر و خوبی چه راحت از زیر مسولیتمان شانه خالی می کنیم وا مصیبتها به این قوم که انگار دنباله همان قومند که حسین را (حق و عدالت ) را تنها گذاشتن .بله برادر این جریان تا ابد هست و حسین و راهش زنده است ولی یارانش هنوز هفتاد و دو نفرند ....
ایا صدای حسین را نمی شنوی خوب گوش کن برادر
صدای او هنوز بلند است هل من ناصر ینصرنی؟
و الذی ما زال قائماً حتی الان .
بندر طاهری سال 1960 میلادی که قلعه نصوری در ان به وضوح پیداست.
و این قلعه تا امروز نیز پا برجاست.
قریة اعسلوه التقط هذه الصورة القبطان لوتش .
((روستای اصالو مقر قبیله ال حرم)) و این عباراتیست که از منابع
شیخ سلطان بن محمد قاسمی بدست امده است و به احتمال فراوان و به یقین
مقصود همان روستای عسلویه است و این تصویر کابتان لوتش است.
ابوشهر سنة 1809 م
بوشهر سال 1809 میلادی
علی مسافة قریبة من ابوشهر 1881 م
شکارچی شاهین در روستای گورک که در نزدیکی بوشهر است سال 1881 میلادی
مربی شاهین (بازبان) در بوشهر که این عکس بر روی چوبی نقش
بسته است که در سال 1881 میلادی درست شده است.
نکاتی در مورد مربی شاهین این که در کمربند خود هفت تیر و شمشیر یا خنجر گذاشته است.
خانه میر مهنا
سال 1776 میلادی در جزیره خارگ
منابع:
المصدر دارة الشیخ الدکتور سلطان بن محمد القاسمی حاکم الشارقة حفظه الله ورعاه
برگرفته شده از منابع شیخ دکتور سلطان بن محمد قاسمی حاکم شارجه حفظه الله ورعاه
بوی جان می آید اینک از نفس های بهار
دستهای پر گل اند این شاخه ها ؛ بهر نثار
با پیام دلکش " نوروزتان پیروز باد "
با سرود تازه " هر روزتان نوروز باد "
شهر سرشار است از لبخند ؛ از گل ؛ از امید
تا جهان باقی ست این آئین جهان افروز باد
سخن به مدح تو باید فصیح و کامل گفت
هم از شکوه مقامت ، هم از فضائل گفت
شبیه صائبِ صاحب سخن قصیده نوشت
غزل غزل سر زلف تو را چو بیدل گفت
نه چند مثنوی و قطعه و غزل ، باید
که شرح قصة حسن تو در رسائل گفت
عبا ، نه ... اینکه گدای شما شدم کافیست
حدیث حسن تو کی می توان چو دعبل گفت
تفضلی ! که فقط از تو خوانده ام یک عمر
و من نگفته ام و هر چه بود این دل گفت
زلال اشک مرا از تبار کوثر کن
در آسمان دو دستت مرا کبوتر کن
*
به قفل بسته کلید اجابت است اینجا
که آستانة جود و کرامت است اینجا