در روایتی که از امام محمّدباقر(علیه السلام) نقل شده،وقتی از آن حضرت سؤال میکنند که چرا فقط به آخرین حجّت الهی قائم گفته میشود؟آن حضرت در پاسخ میفرمایند:
چون در آن ساعتی که دشمنان، جدّم امام حسین(علیه السلام) را به قتل رساندند،فرشتگان با ناراحتی در حالی که ناله سرداده بودند عرض کردند:
پروردگارا! آیا از کسانی که برگزیده و فرزند برگزیده تو را ناجوانمردانه شهید کردند در میگذری؟! در جواب آنها خداوند متعال به آنان وحی فرستاد:
ای فرشتگان من! سوگند به عزّت و جلالم از آنان انتقام خواهم گرفت،هرچند بعد از مدّت زمان زیادی؛آن گاه خداوند متعال نور و شبح فرزندان امامحسین(علیه السلام) را به آنان نشان دادو پس از اشاره به یکی از آنان که در حال قیام بود فرمود:
با این قائم از دشمنان حسین(علیه السلام) انتقام خواهم گرفت.
(دلائلالامامة، ص 239)
کشتی نوح بر روی امواج خروشان آب به سرزمین کربلا میرسد، چنان ترس و اضطراب نوح را فرا میگیرد که رو به آسمان کرده میگوید «پروردگارا! همه دنیا را سیر کردم و دلهرهای مانند این سرزمین به من دست نداد» پس جبرئیل فرود آمده و پیام داد که «ای نوح این جا قتلگاه حسین(ع) است» پس نوح و کشتی نشستگان بر او میگریند و قاتلانش را لعن میکنند.
سلیمان نشسته بر قالیچه و سوار بر باد به سرزمین کربلا میرسد طوفانی به پا میشود و بساطش را به هم میریزد و چون در آن زمین فرود میآید باد را سرزنش میکند و باد لب به سخن میگشاید و روضه آغاز میکند: «ای پیامبر خدا! میدانی؟ اینجاست شهادتگاه فرزند آخرین پیامبر» پس سلیمان میگرید...
کجاست کربلا! گوئی دروازهای است که برای ورود به شهر بندگی و عشقورزی به خالق چارهای جز عبور از آن نیست و برای طی مسیر و سلوک میبایست از حسین مدد گرفت. چنان که همه اولیاء و پیامبران در طول حیات خود برای یک بار هم که شده این سرزمین را زیارت کردند و برکشته آن گریستند و اظهار ارادت و محبت خود را نسبت به خاندان رسول اکرم(ص) ابراز داشتند و دشمنان آنها را لعن کردند.
پس سنت سوگواری و عزاداری و ذکر مصائب سالار شهیدان حضرت اباعبداللهالحسین(ع) نه تنها پس از عاشورا در بین شیعیان و دوستداران اهل بیت جاری شد بلکه قبل از آن میان همه اولیاء و رسولان و پیامبران از حضرت آدم تا حضرت خاتم(ص) جریان داشت و عاملی برای تعالی مرتبه بود.
اما چرا؟ چه حادثهای درکربلا رخ داد و چه رازی در عاشورا نهفته است که یادآوری آن و ناله و فغان بر آن چنان شور و حرارتی در دلها ایجاد میکند که آدمی را از انفعال و کسالت خارج ساخته و انگیزه عدالتخواهی و حقطلبی را در او دو چندان میکند. تا آنجا که حاضر است از سر جان و مال هم بگذرد و خود را فدا کند.
چنان که بسیاری از فرقهها و نهضتهای مختلف ظلم ستیز از این استعداد و قوه برای مقاصد خود استفاده کردند مثلاً مهاتما گاندی وقتی میخواهد برای آزادی هندوستان از دست استعمارگران انگلیسی روش مبارزه دهد مردم را به پیروی از سرمشق امام حسین(ع) دعوت میکند و از قیام او الگو میگیرد و یا امام خمینی(ره) در کنار حرکت و قیامی که آغاز کرد به عزاداری و سوگواری محرم که تا آن زمان به طور منفعلانه و صرفاً برای رسیدن به پاداش اخروی برگزار میشد جهت داد.
از امام معصوم نقل شده است که وقتی سه نام مقدّس «محمّد» و «علی» و «حسن» پشت سر هم بیاید چهارمی حتماً «قائم» است. قائم به معنی کسی که برای دفاع از حق و اجرای عدالت دست به شمشیر میبرد و قیام میکند. پس در عالم دو قائم وجود دارد یکی امام حسین(ع) که به فرمان الهی برای اقامه عدل و احیای سنتها قیام نمود. «من خارج نشدم برای خودپسندی و گردنکشی و فساد و بیدادگری، من قیام کردم برای اصلاح امت جدم، برای امر به معروف و عمل به سیره جدم» و دیگری نهمین فرزند حسین بن علی(ع) مهدی موعود(ع) چنانچه وقتی ابوحمزه ثمالی از امام باقر(ع) سؤال میکند مگر همه شما قائم به حق نیستید؟ حضرت میفرمایند بلی همه قائم به حقیم و ابوحمزه سؤال میکند پس چگونه حضرت صاحبالامر(ع) را قائم نامیدهاند؟ میفرمایند«چون جدم حسین(ع) شهید شد، ملائکه صدا به گریه بلندکردند و گفتند: ای خداوند آیا از قتل برگزیده خود و فرزند پیامبر خود غافل میشوی؟ پس حق تعالی فرمود که قسم به عزت و جلالم از ایشان هر چند که بعد از زمانها باشد توسط مهدی(ع) انتقام خواهم گرفت.
پس دو امام قائم و دو قیام که قیام اول به ظاهر پیروز نشد و امام کشته شد و قیام دوم که وعده الهی است مکمل قیام اول و پیروزی نهایی.
اما اکنون که دوره غیبت امام امت است و قیام و قیامتی به پا نشده، تکلیف ما چیست؟! و چه وظیفهای برای ما تعریف شده است؟! کدام آرمان و آرزو را باید در دل پروراند؟ چگونه میتوان به حسین(ع) اقتدا کرد؟!
در چه مسیری؟! جواب سؤالها را میتوان از کلام همان دو امام قائم به روشنی دریافت، وقتی که هر یک نسبت به دیگری اظهار ارادت و اشتیاق خود را نشان میدهد.
امام مهدی(ع) در زیارت ناحیه میفرماید:
«سلام کسی که اگر با تو درکربلا میبود با جانش، از تو در مقابل تیزی شمشیرها محافظت مینمود و نیمه جان ناقابلش را فدای تو میکرد، جانش فدای جان تو و اهل بیتش سپر بلای اهل بیت تو میبود».
و وقتی از حسین بن علی(ع) پرسیدند: آیا مهدی(عج) به دنیا آمده است؟ فرمودند: «نه و اگر زمان او را درک کنم تمام عمرم را به او خدمت خواهم کرد».
پس این گونه جایگاه و مقام امام را مشخص و راه و رسم خدمت و ارادت به او را آموزش میدهند تا در هر زمان آن گونه باشیم که برای امام از جان و مال و فرزند بگذریم و با او همراه شویم.
پس چارهای نیست جز آن که قالیچه دلهایمان را بر فراز کربلا به پرواز درآوریم و با چشمانی گریان و قلبی محزون با شهدای کربلا هم عهد شویم و درس وفاداری و ایثار و عشقورزی به امام زمان را از ایشان بیاموزیم همان طور که علمدار کربلا رجز میخواند «اگر دو دستم قطع شود از حمایت دین و امام زمانم دست برندارم و از آن روی برنگردانم» باید حسینی شویم تا منتظر بمانیم و باید حسینی شویم و به حسین لبیک بگوئیم «لبیک! ای دعوت کننده به سوی خدا نه یک بار بلکه هفت بار لبیک اگرچه پیکرم نتوانست دعوت تو را به هنگام دادخواهی تو پاسخ گوید و زبانم نتوانست به هنگام ندای یاری طلبانهات به تو لبیک گوید، اینک، قلب، چشم، دل و اندیشه و جانم تو را پاسخگوست...»
باید حسینی شد و طالب عدل و امام عادل و برای تحقق آرمان بزرگ سیدالشهداء مجاهده نمود و مجلس عزاداری و سوگواری ما باید در این جهت یاری رسان باشد و الا در زمانی که ظلم حاکم است و فساد و تباهی جهان را فرا گرفته و بدعتها جایگزین سنتها شده و اجرای دستورات خدا بر زمین مانده و جهل و فقر و تجاوز گریبانگیر مسلمین و مردم مستضعف جهان است برپایی مجلس عزای حسینی صرفاً به امید بخشش گناهان و ورود به بهشت و بهرهمندی و لذت معنوی چه فایدهای دارد و چه مشکلی را حل میکند. باید بر حسین گریه کرد و قیام کرد و با امام قائم همراه شد و برای خدمت و دفاع از امام دل را به دریای بلا سپرد و کربلائی شد. باید حسینی شویم!
من همچنان در انتظار تو هستم،
در میانه راه زندگی و در جاده انتظار
بیراهه های زیادی را رفته ام ولی هنوز گم نشده ام.
به بن بست های زیادی برخوردم ولی هنوز ناامید نشده ام.
در جنگلهای زیادی زخمی شده ام، ولی هنوز از پا نیفتاده ام .
دستم را به دیواره های راه میگیرم و در تاریکی غیبت، کورمال کورمال پیش میروم.
هزاران بار زمین می خورم و دوباره زمین می خورم.
ولی باز میروم و به امید گرمی حضور تو برمیخیزم
و دوباره نرم و آهسته به پیش میروم.
گاهی یک راه را چندین بار دور خود میچرخم و باز میروم و برمی گردم.
و گاهی ساعت ها بی حرکت و ساکن خیره می مانم .
و در این مسیر تنها به خیال تو خوشم.
می دانم هنوز در ابتدای راهم.
جاده زندگی من سنگلاخ است و همیشه تاریک..
ولی هر از گاهی نوری روشن می شود
و راه را نشانم می دهد
و من تنها خسته ام از بی تو بودن
از تنهایی و غربت،
از انتظار
و ....
لیلة القدر شبی است که قرآن نازل شده است و ظاهرا مراد به قدر، تقدیر و اندازهگیری است، خدای تعالی در آن شب حوادث یکسال را یعنی از آن شب تا شب قدر سال آینده را تقدیر مینماید، زندگی و مرگ، رزق، سعادت، و شقاوت و چیزهایی از این قبیل را مقدر میسازد.
ای همسفر با غصه ها و ماتم عشق
ای خون جگر از ماجرای پر غم عشق
ای سینه ات آیینه دار داغ گلها
ای باغبان بی قرار باغ گلها
ای همنوا با نینوا نای گلویت
سرخی خون لاله ها آب وضویت
در محملی از خون دل و قلبت شکسته
با یاد آن بانوی در محمل نشسته
گاهی نشسته خود نماز شب بخوانی
تا حال زینب را به شام غم بدانی
گاهی سرت بر تربت سلطان عشق است
گاهی دلت کرب و بلا گاهی دمشق است
چشمت ز خون و جانت از ماتم لبالب
ذکر لبانت دم به دم شد وای زینب
زینب خدای عشق و جان عالمین است
ذکر طپشهای دل زینب حسین است
چون طینت او از ازل شد نینوایی
روحش حسینی است و قلبش کربلایی
همراه یاران شد روانه از مدینه
با خاطراتی جانگداز و سوز سینه
گاهی به مهلا بوسه از دلدار گیرد
گاهی به مقتل از غمش صد بار میرد
گاهی به نیزه زائر رخسار یارش
گاهی به پیراهن کند یاد نگارش
از کربلا تا شام غم احرام بسته
در حج خونینش سر از محمل شکسته
در سینه زینب که مجنون حسین است
دل نیست قلبش مشتی از خون حسین است
1- چند تا قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه قرباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست و شما خواهید مُرد . دو قورباغه این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان تلاش کردند از گودال خارج شوند .
2- اما قورباغه های دیگر دائماً به آنها می گفتند که دیگر خودشان را خسته نکنند . بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم شد و دست از تلاش برداشت و بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و از بین رفت .
3- اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردارد اما او سعی بیشتری می کرد کرد و توانست از گودال خارج شود.
4- وقتی ازگودال بیرون آمد ، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرفهای ما را نشنیدی ؟چرا دوباره تلاش کردی ؟
5-دیدند او جوابی نمی دهد متوجه شدند که او ناشنواست...
(در واقع او تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند!)
داستان معراج رسول خدا(صلوات الله علیه)در یک شب از مکه معظمه به مسجد الاقصی و از آنجا به آسمانها و بازگشتبه مکه در قرآن کریم در دو سوره به نحو اجمال ذکر شده، یکی در سوره«اسراء»و دیگری در سوره مبارکه«نجم».
در چند حدیث آن شب را شب هفدهم ربیع الاول و یا شب بیست و هفتم رجب ذکر کرده و در نقلی هم شب هفدهم رمضان و شب بیست و یکم آن ماه نوشتهاند.
و معروف آن است که رسول خدا(صلوات الله علیه)در آن شب در خانه ام هانی دختر ابیطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتی که آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصی و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید به طوری که صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشی است که امام صادق(علیه السلام)فرمود: رسول خدا(صلوات الله علیه)نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند، یعنی اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد و در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا(صلوات الله علیه)و ائمهمعصومین روایتشده که فرمودند:
جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبی را که نامش«براق» بود برای او آورد و رسول خدا(صلوات الله علیه)بر آن سوار شده و به سوی بیت المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد، یکی در مدینه و هجرتگاهی که سالهای بعد رسول خدا(صلوات الله علیه)بدانجا هجرت فرمود، یکی هم مسجد کوفه، دیگر در طور سینا و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسی(علیه السلام) - و سپس وارد مسجد اقصی شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتی که صدوق(ره)و دیگران نقل کردهاند از جمله جاهایی را که آن حضرت در هنگام سیر بر بالای زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که به صورت بقعهای میدرخشید و جون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
" خداوند عز و جل میفرماید:
هر وقت بنده با من سخن می گوید ، چنان به حرفش گوش میدهم که گویی جز او بنده ای ندارم.
ولی او چنان سخن میگوید که گویی من خدای همه هستم جز او !! "