آب به دهان خشک شدن : کنایه از متعجب شدن
مرا می گویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد
آبروی کسی را ریختن : کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی
گفت مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی ؟
آب نکشیده : کنایه از آبدار
صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید
آسمان جل : کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان
جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل
ادا و اطوار : کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی
با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوار های معمولی خودش که در تمام مدت ناهار
از دست کسی ساخته بودن : کنایه از در توانایی او بودن
لابد این قدرها از دستش ساخته است .
از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن : کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید .
از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید .
از عهده چیزی برآمدن : کنایه از آن را به خوبی انجام دادن
خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد
اوقات کسی تلخ بودن : کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او
با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است
با زبان بی زبانی گفتن : کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح
اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد با همان زبان بی زبانی نگاهش حقش را کف دستش می گذاشتم
بدقواره : کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب
لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره
منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود
برای خالی نبودن عریضه : کنایه از حفظ ظاهر
محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند
برو و برگرد : کنایه از چون و چرا ، شک و تردید
حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت
آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو و برگرد یک سر ببری به اندرون
بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن ، قرار گذاشته شدن
عیالم با این ترتیب موافقت کرد . بنا شد روز دوم عید نوروز ...
بنا کردن به چیزی : کنایه از آن را شروع کردن
به مناسبت صحبت از 13 عید بنا کرد به خواندن قصیده ای ...
بوقلمون : کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود .
به جا : کنایه از مناسب و شایسته
همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست
به جان چیزی افتادن : کنایه از سخت مشغول شدن به آن . فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند .
به خرج دادن : کنایه از بی حیا و گستاخ
این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود .
بی چشم و رویی : کنایه از گستاخی و وقاحت .
من هم شما چه پنهان با کمال بی چشم و رویی بدون آن خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .
بی دست و پا : کنایه از آن که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند ، بی کفایت و بی عرضه .
جوانی به سن بیست و پنج یا شش ، لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه .
پا افتادن : کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن ( انوری )
این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد .
پاپی چیزی شدن : کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن . اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .
پای برهنه : کنایه از فقیر و بی چیز .
خدا را خوش نمی آید این بی چاره را که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده نا امید کنم .
پرت و پلا : کنایه از بی ربط و نا معقول
دیدم زیاد پرت و پلا می گوید .
پشت داغ کردن : کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن . پشت دستم از داغ کردن تا که من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .
پیرامون چیزی گشتن : کنایه از به آن مشغول شدن . پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .
تا خرخره خوردن : کنایه از بیش تر از اندازه خوردن . من شخصا تا خرخره خورده ام .
تپیدن : کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن .
موقع مناسبی است که کباب غاز رابیاورند دلم می تپد .
تیر از شست رفتن : کنایه از ، دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده .
ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد .
جان گرفتن : کنایه از نیرو گرفتن
مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .
جلوی کسی در آمدن : کنایه از خوب برداشت کردن . باید در این موقع درست جلویشان در آیی .
جویده جویده : کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم . خواست جویدعه جویده از بروز این محبت و دل بستگی ...
چانه کسی گرم شدن : کنایه از مشغول شدن کسی به پر حرفی و ادامه دادن آن
حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی . .
چشم بد دور : کنایه از رفع شدن بلای چشم بد
دیدم ماشاء الله چشم بد دور آقا واترقیده اند
چشم به چیزی دوختن : کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن ، خیره شدن به آن .
گر چه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود .
چشم کسی به چشم دیگری افتادن : کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر .
اگر چشمم احیانا تو چشمش می افتاد . .
چند مرده حلاج بودن : کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری و تا چه اندازه توانا بودن .
می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از ...
چیزی به شکم کسی بستن : کنایه از گفتن چیزی به کسی
ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم .
چیزی را از سر به در کردن : کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن .
با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که ...
چین به صورت انداختن : کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن
مصطفی به رسم تحقیر چین به صورت انداخته گفت ...
حساب کار خود را کردن : کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن
یارو حساب کار را کرده ...
حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی .
اصلا پا پی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .
حسابی : 1- کایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم . ..
2- کنایه از درست و منطقی
دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده گفتم ...
اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم ...
هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند .
حق کسی را کف دستش گذاشتن : کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است .
با همان زبان بی زبانی نگاه ، حقش را کف دستش می گذاشتم .
حلقه زدن : کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن .
دو ساعت بعد از مهمان بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده .
حمله آوردن : کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن .
مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که ...
خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد ...
خاطر کسی جمع شدن کنایه از مطمئن شدن .
در باب مسئله ی معهود خاطرم داشت کم کم به کلی اسوده می شد.
خاک بر سر ریختن : کنایه از پیدا نشدن راه حل برای مشکل خود و بسیار بی چاره و مضطر شدن .
با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سر بریزم ...
خاک به سرم : کنایه، معمولا زنان هنگام تعجب یا دیدن و شنیدن امری نا خوش آیند بر زبان می آورند .
عیالم هراسان وارد شدن و گفت خاک بر سرم ...
خروار : کنایه از مقدار زیاد از هر چیز ...
دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت ..
خط بر چیزی کشیدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن ، نا چیز شمردن آن .
گفت تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقدا خط بکش .
خم به ابرو آوردن : کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار کردن ، در این معنی معمولا به صورت منفی به کار می رود .
با کمال بی چشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .
خود را از تک و تا نینداختن : کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن .
یا رو حساب کار را کرده بدون آن که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد .
خود را به بیماری زدن : کنایه از وانمود کردن به آن .
خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیت قدغن کردن از تختخواب پایین نیایید .
خوش زبانی : کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز .
بر تعاریف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمی آیی بنشینی .
چانه اش گرم شدن و در خوش زبانی و حرافی و شوخی ...
خون سردی : کنایه از آرامش ، بی تفاوتی ، بی اعتنایی .
تعارف معمولی را برگزار کرده با وقار و خون سردی هر چه تمام تر بر سر میز قرار گرفت .
دامن از دست رفتن :کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن ، نابودن شدن ، سپری شدن ، بی خود گشتن .
بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود .
در محظور گیر کردن : کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر نا خوش آیند قرار گرفت .
مهمان ها سخت در محظور گیر کرده بودند .
دست به دامن کسی زدن ( شدن ) : کنای از او به او متوسل شدن و از او یاری خواستن .
وقتی غاز را روی میز آوردند می گویی ای بابا دستم به دامانتان ..
دستگیر شدن : کنایه از فهمیدن و متوجه شدن ..
مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .
پوزخندی نمکینی زد و گفت خوب دستگیرش شد .
دست نخورده : کنایه از ویژگی آن چه قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است .
تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید
دست و پا کردن : کنایه از فراهم کردن ، پیدا کردن ، به دست آوردن .
چاره ی منحصر به فرد را دیدم که هر طور شدن تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم .
از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم .
دک و پوز ( تک و پوز ) : کنایه از ظاهر شخص به ویژه سر و صورت
چشم بد دور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است .
دل از عزا در آوردن : کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و بهره ی کافی از چیزی بردن .
یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نودلی از عزا در آوردیم .
دماغ سوخته شدن : کنایه از دچار شرمندگی شدن ، خیت شدن .
یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.
دو دل : کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری ، مردد .
در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند .
دو روی: کنایه از آن ظاهر و باطن از تفاوت دارد ، منافق .
والا چه چیز ها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی گفت .
روی کسی را زمین انداختن : کنایه از تقاضای او را رد کردن .
روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت .
زدن : کنایه از شاید اتفاق افتادن { شاید } چنین شدن .
زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد .
زورکی : کنایه از به زحمت ، به سختی
به جز تحویل دادن خنده های زورکی و خوش آمد گویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود .
زیر بغل کسی را گرفتن : کنایه از کمک کردن
دلم می خواست می توانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم .
ساختن : کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن .
بنا کردن به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است .
ساعت شماری کردن : کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص .
شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند .
سر به مهر : کنایه از کامل { و دست نخورده بودن }
تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید .
سرخم کردم : کنایه از برابر کسی تعظیم و کرنش کردن .
لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد .
سرخ و سفید شدن : کنایه از دارای چهره ای باز ، روشن و شاداب شدن .
مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد .
سر دماغ آمدن : کنایه از سر حال آمدن ، به نشاط آمدن .
ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت ، رفته رفته سر دماغ آمدم .
سرسری : کنایه از مقدار بسیارکم
معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت .
سرسوزن : کنایه از مقدار بسیارکم
ایشان در خوراک هم سرسوزنی قصور را جایز نمی شمردند.
یارو حساب کارکرده بود بدون آنکه سرسوزنی خود را...
سرکسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن او
الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش تو ی حساب است .
سماق مکیدن : کنایه از وقت بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن ، کاری بی حاصل کردن .
مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.
سوار کردن : کنایه از جور کردن ، ترتیب دادن
گفت اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کردکه امروز مهمان شما دست به غار نزنند.
شاخ در آوردن : کنایه از تعجب وشگفت زدگی فراوان، بسیار تعجب کردن، شگفت زده شدن
از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمی آوردم .
شست کسی خبردارشدن : کنایه از پی بردن او به چیزی ،مطلع شدن او از امری
ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب می دوید.
شش دانگ : کنایه از تمام ، همه ، به طور کامل
شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دل خوشی دادن وامیددریافت چیزی را داشتن
این بدبخت ها...شکم خود را مدتی است که صابون زده اند که کباب غاز بخورند.
صرف کردن : کنایه از خوردن یا نوشیدن
دو ساعت بعد مهمان ها بدون تخلف تمام وکمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی ...
حالا آش جو وکباب بره و پلو وچلو ومخلفات دیگر صرف شده است.
صندوقچه ی سرکسی بودن : کنایه از رازداربودن ، سرّ او را حفظ کردن
وبه منی که چو ن تویی را را صندوقچه سرخود قرار داده بودم ...
عقل کسی سرجای خود نبودن : کنایه از کم عقل بودن او
الحمدالله هنور عقلش به جا وسرش توی حساب است.
غلیان: کنایه از جوش عواطف و احساسات ، شدت هیجان عاطفی ، شور وهیجان
قدری برای به جا آمدن احوال وتسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده ...
غول بی شاخ ودم : کنایه از شخص درشت هیکل، زشت ، بدقواره
بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده وشر این غول بی شاخ ودم را از سرما بکن
قالب چیزی در آمدن : کنایه از اندازه ی آن شدن، مناسب آن شدن
خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه ای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است.
قدم نهادن : کنایه از واردشدن
گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود.
قنداقی: کنایه از نوازد
گفتم تو رفقای مرا نمی شناسی بچه قنداقی که نیستند.
قید چیزی را زدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن
معلوم شد می فرمایند در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد
کاسه وکوزه یکی شدن : کنایه از هم خانه شدن
ودر اواخر عمر با بنده مألوف بودند وکاسه وکوزه یکی شده بودیم .
کار به جای باریک کشیدن: کنایه از مرحله ی حساس و بحرانی رسیدن جریان امری
ازمن همه اصرار بود و ا زمصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید...
کار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از توانا بودن او بررفع مشکلات وموانع .
جز خوش آمدگی هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.
کباده ی چیزی را کشیدن : کنایه از ادعای آن را داشتن ، خود را شایسته ی آن دانستن
یکی از حضار که کباده ی شعر وادب را می کشید.
کش رفتن : کنایه از دزدیدن ،ربودن
راستی راستی تصورم کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است.
کشمکش : کنایه از دعوا ف ستیزه ، منازعه
سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد وچنگال به دست با یک خروار گوشت...در کشمکش وتلاش بوده اند.
کشیده : کنایه از سیلی ، چَک
در را بستم وصدای کشیده ای آب نکشیده ای ...
وباز کشیده ی دیگر نثارش کردم .
کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن
یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند.
کمرکش: کنایه از میانه ، وسط
مانند گوشت و استخوان شتر قربانی درکمرکش دوازده حلقوم وکتل ...
کودن : کنایه از سست و کند، تنبل و کم کار
این مصطفی گر چه زیاد کودن و بی نهایت چلمن است...
کیفور شدن : کنایه از خوشی فراوان کردن ، لذت بسیار بردن ، خوشحال شدن
درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد.
گردن دراز گشتن : کنایه از علاقه مند و حریص شدن
مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرف های مرا گوش می داد.
گره به دست کسی باز شدن : کنایه از حل شدن مشکل به کمک او
ولی به نظرم این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد
گل انداخته : کنایه از افروخته وسرخ ، سرخ وبرافروخته شده
بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست.
گلی به سرکسی زدن : کنایه از کار مهمی برای او انجام دادن ، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن
پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن
گوش شدن : کنایه از با دقت و توجه گوش کردن
همه گوش شده بودند و ایشان زبان
مادر مرده : کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است ، بیچاره ، فلک زده .
دریک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی ...
ماسیدن : کنایه از به انجام رسیدن ، به ثمر رسیدن
دیم توطئه ی ما دارد می ماسد.
ماشاء الله : کنایه از تعجب و تحسین وبرای رفع چشم بدو برای بیان تعجب یا تمسخر گفته می شود.
دیدم ماشاءالله چشم بددور آقا واترقیده اند.
ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است .
مثال مرغ سربریده : کنایه از بسیار بی قرار و نا آرام ، مضطرب و پریشان .
چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید.
مهار کسی را به سویی کشیدن: کنایه از او را بدان سو میل دادن .
گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و ومهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم .
نارو زدن : کنایه از فریب دادن وکلک زدن
چون تویی را که صندوقچه ی سرخود قرار داده بودم نارو زدی .
ناز شست: کنایه از آن به عنوان پاداش به کسی به ویژه به آن هنرنمایی کند می دهند .
خیانت کردی و نارو زدی دبگیر که نازشست باشد.
نثار کردن: کنایه از حواله کردن .
وباز کشیده ی دیگری نثارش کردم .
نشخوار کردن : کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته
کم کم وقتی درست آن را زوایار وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم .
نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبی های دیگران را نادیده می گیرد، حق نشناس
بی اختیار در خانه را باز کردم واین جوان نمک ناشناس را مانند...
نمکین: کنایه از دل نشین ، خوش آیند
پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد.
نوک کسی را چیدن : کنایه از روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت وادشتن او
در خوش زبانی وحرافی وبذله ولطیفه نوک جمع را چیده .
نو نوار شدن : کنایه از دارای لباس نو شدن ، لباس نو پوشیدن
نو نوار که شدی باید سر میز پهلوی خودم بنشینی .
واترقیده: کنایه از تنزل کردن ، پس روی کردن
دیدم ماشاء الله چشم بدور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.
هفت قرآن به میان: کنایه از دور ماندن از رویدادی ناخوش آیند.
گفت به من دخلی ندارد ماشاء الله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است.
همراه کردن : کنایه از مشارکت دادن کسی در انجام کاری ، شریک کردن
به هر شیوه ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می کنی.
هوا دار: کنایه ا زحمایت گر وجانب دار کسی ،طرفدار
دسته جمعی خواستار بردن غاز و هوا دار تمامیت وعدم تجاوز به آن گردیدند.