عقیده به نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و عصمت ایشان مکمل بینش اسلامی و «شهادتین»، نشان مسلمانی است. این موضوع، در فرهنگ عاشورائیان مکرر مطرح شده است، چه از سوی امام حسین علیهالسلام و چه از سوی فرزندان و بستگان و یاران شهیدش .
یاد کردن از پیامبر اسلام و بعثت و رسالت ایشان، احیای تفکر اسلامی است. ربط دادن وجود امام و خاندانش به آن بزرگوار، یادآور اصل دیگری از معتقدات مسلمین است. پیوند دادن حرکت عاشورا به احیای سنت پیامبر و مبارزه با بدعتهایی که در دین حضرت محمد صلیالله علیه و آله پیش آمده است، باز هم تاکید بر یک مساله اعتقادی است.
در عصر پیامبر، به ظاهر همه او را قبول داشتند و مطیع او بودند. اما در عصر پس از او، دچار تجزیه شدند. برخی به سنت و دین او وفادار ماندند و برخی در پی احیای جاهلیتهای رنگ باخته و بیروح به راه افتادند. پیدایش ضلالت و بدعت و حیرت و جهالت (که در زیارتنامهها علت شهادت امام حسین برای نجات امت از این خصیصهها قلمداد شده است) نوعی انشعاب در پیروان اسلام، و جنگیدن با ذریّه پیامبر، خروج از دین و انکار رسالت آن حضرت بود.
امامت، محور یکدست ماندن و عامل انسجام امت است. کسانی که از امام حق پیروی نکنند و حق را رها کرده بر گِرد باطل جمع شوند، از امت «محمد» بیرونند و مسلمان نیستند. ملاک مسلمانی پس از اطاعت از رسول خدا، «ولایتپذیری» است. ولی مسلمانان آن عصر، عدهای بر محور باطل تجمع کردند و اطاعت از کسانی کردند که وحی و نزول جبرئیل و خبرهای آسمانی را منکر بودند و با سلطهیابی بر مقدرات مردم، کفر به خدا و عناد با حضرت رسول را که دیری در دلهایشان مانده بود، بروز دادند.
در روز عاشورا، برخی از یاران امام، سخنرانیهایی ایراد کردند. زهیر بن قین، یکی از آنان بود. در خطابهاش گفت:
«ای کوفیان! از عذاب الهی هشدارتان میدهم! نصیحت مسلمان، وظیفه، و حق هر مسلمان است. ما و شما تاکنون، تا وقتی که میان ما و شما شمشیر نیاید بر یک آیین هستیم. اما هر گاه تیغ بین ما کشیده شود، عصمت از میان برداشته میشود. شما یک امت هستید، ما هم امتی. خداوند، ما و شما را به وسیله ذریه پیامبرش آزموده است تا ببیند چه میکنیم... .»(1)
کلام مهم زُهیر، حکایت از خروج عدهای از جمع «امت محمد» داشت. قیام کربلا، حادثهای بود که مرز میان پیروان راستین و مدعیان دورغین اسلام را روشن ساخت. مردم دو گروه شدند: مدافعان حق و مخالفان حق؛ و عاشورا سند این تمایز بود.
وقتی یزید، پس از کشتن امام و اسیر کردن اهلبیت او، سرمستانه ادعا کرد که «بنیهاشم» با پادشاهی بازی کردند، والا نه خبری آمده و نه وحی نازل شده است (لعبت هاشم بالملک...) این کفر صریح و نفی رسالت بود که از زبان مدعیان مسلمانی شنیده میشد.
سیدالشهدا در مکه با ابن عباس درباره امویان حاکم صحبت میکرد. حضرت از وی پرسید: نظر تو درباره کسانی که پسر دختر پیامبر را از خانه و وطن و زادگاهش بیرون کرده و او را آواره دشت و بیابان کردند و در پی کشتن او و ریختن خونش هستند چیست؟ در حالی که این پسر پیامبر، نه برای خدا شریکی قائل شده، نه غیر خدا را سرپرست خویش گرفته و نه از آیین پیامبر خدا فاصله گرفته است. ابن عباس گفت: درباره آنان چیزی نمیگوییم جز این آیه قرآن: «آنان به خدا و پیامبرش کافر شدند و نماز را جز با کسالت به جا نمیآورند ...»(2) امام حسین علیهالسلام فرمود: «خدایا شاهد باش.» (3)
ابن عباس به صراحت به کفر آنان نسبت به خدا و رسول گواهی داد. در طول این سفر نیز، امام و یاران و خاندانش، پیوسته از رسول خدا یاد میکردند و خود را از نسل آن پیغمبر پاک معرفی میکردند و کرامت و شرافت خویش را در آن میدانستند که وارث و ذریّه آن فرستاده الهیاند. این نیز نیشتری بود بر غدههای کینه آلود امویان نسبت به دین خدا و عترت حضرت محمد صلی الله علیه و آله .