1- چند تا قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه قرباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست و شما خواهید مُرد . دو قورباغه این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان تلاش کردند از گودال خارج شوند .
2- اما قورباغه های دیگر دائماً به آنها می گفتند که دیگر خودشان را خسته نکنند . بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم شد و دست از تلاش برداشت و بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و از بین رفت .
3- اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردارد اما او سعی بیشتری می کرد کرد و توانست از گودال خارج شود.
4- وقتی ازگودال بیرون آمد ، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرفهای ما را نشنیدی ؟چرا دوباره تلاش کردی ؟
5-دیدند او جوابی نمی دهد متوجه شدند که او ناشنواست...
(در واقع او تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند!)