صبح بی تو
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو می گویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو
اماخاک این ویرانه ها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد
عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرمای
خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر می کشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
مصطفی سیرت علی فر فاطمه عصمت حسن خو
هم حسین قدرت علی زهد و محمد علم مه رو
شاه جعفر فیض و کاظم حلم و هشتم قبله گیسو
هم تقی تقوا نقی بخشایش و هم عسکری مو
پادشاه عسکری طلعت نقی حشمت تقی فر
بوالحسن فرمان و موسی قدرت و تقدیر جعفر
علم باقر زهد سجاد و حسینی تاج و افسر
مجتبی حلم و رضیه عفت و صولت چو حیدر
مهدی قائم که در وی جمع اوصاف شهان شد
مصطفی اوصاف و مجلای خداوند جهان شد
امام خمینی(ره)