به دنبال سقوط قذافی و پیش از آن که محل نگهداری رهبر ربوده شده شیعیان لبنان در لیبی توسط جاسوس های انگلیس و ایتالیا شناسایی شود با تلاش مجاهدان گمنام جبهه جهانی اسلام ، سید موسی صدر از زندان مخفی قذافی آزاد و به خاک پاک میهن خود پا نهاد .
مراسم استقبال از او در فرودگاه امام خمینی باشکوه و دیدنی است . جمعیت قابل توجهی از مردم سراسر کشور از محوطه فرودگاه تا مرقد مطهر امام راحل به صف ایستاده و با در دست داشتن پرچم های ایران و حزب الله لبنان در انتظار ورود این بزرگ مرد تاریخ لحظه شماری می کنند . قرار است مراسم ویژه ای در کنار مرقد بنیان گذار انقلاب اسلامی برگزار شود .
پیشاپیش استقبال کنندگان ، بسیاری از مسئولان ارشد جمهوری اسلامی و خانواده امام موسی صدر نیز حضور دارند .
بالاخره پرواز آزادی روی باند فرودگاه بر زمین می نشیند . شور و هیجان استقبال کنندگان و اشک شوق آنها به خصوص خانواده های شهدا و مفقود الاثرها مثال زدنی است . تعدادی از انقلابیون لیبی که در آزادی صدر نقش داشتند با صورت پوشیده در نقاب از هواپیما پیاده شده و فریاد الله اکبر و الموت لامریکا سر می دهند . . . .
صدر به میان استقبال کنندگان می آید . با همه به گرمی برخورد می کند . سراغی از خانواده خود می گیرد . ناگهان با دیدن فردی که با اندکی فاصله از صف نخست ایستاده و اشک می ریزد سر جای خود میخکوب می شود . چروک های صورتش به لرزه می افتد . عینکش را تکانی می دهد و با هیجان به طرف او حرکت می کند . فریاد صدر بلند می شود : مصطفی . . . مصطفی . . .
دوربین ها روی آن دو زوم می شود . اشک ها و گریه ها که تمام می شود آن فرد به امام توضیح می دهد که من برادر مصطفی هستم . او در جنگ با ارتش متجاوز عراق به شهادت رسیده است . خودش را معرفی می کند : مهدی چمران هستم .
صدر دستی بر صورتش می کشد تا شاید ناراحتی خود را از شنیدن این خبر مخفی نگاه دارد . از همرزمان مصطفی در ایران می پرسد تا به سراغشان رفته و . . . چمران نام سید علی خامنه ای را به زبان می آورد ؛ نماینده وقت امام در شورای عالی دفاع که هم پای چمران با تشکیل گروه های چریکی به قلب دشمن می زد . صدر می پرسد : همین رهبر جمهوری اسلامی را می گویی ؟ و بعد ادامه می دهد : اساتید مشهد می گفتند که او جوان روشنفکر و آینده داری است . . . مبارزان لیبی هم چه ارادتی نشان می دادند . . .
امام کمی آرام می شود . از اوضاع جنوب می پرسد . می گوید : دلخوشی من به مصطفی بود . مهدی چمران می گوید : از آن جا هم خبرهای خوشی می شنوید . فرزندان خمینی در لبنان گل کاشته اند . صدر تعجب می کند .
- به من گفته اند احمد آقا و آقا مصطفی هیچ کدام در قید حیات نیستند . چمران می گوید : اما سید حسن آن جاست .
- خدا را شکر پسر حاج احمد را می گویید ! چمران می گوید : منظورم سید حسن نصرالله است و مجبور است توضیح دهد که ما در ایران قرابت افراد را نه از نسبت قبیله ای که به سلوک شخصیتی و فکری می دانیم . کذّاب بودن امامزاده ای به نام جعفر و منّا اهل البیت بودن سلمان فارسی مثال خوبی است که به چمران کمک می کند تا رضایت خاطر را در چهره صدر مشاهده کند .
امام نفسی بیرون می دهد و می گوید : گمان می کردم . بعضی از چهره های مطرح در انقلاب ایران لابد تا به حال پرچم اسلام را در کشورهای مختلف به اهتزاز درآورده اند .
چمران اسم بعضی ها را بر زبان می آورد که همچنان پای کار ایستاده اند . بعضی ها شهید شده اند . بعضی ها کنار کشیده اند و . . . صدر چند اسم را هنوز به خاطر دارد . می پرسد و چمران جواب می دهد . از این که بعضی از آنها توسط مردم طرد شده اند تعجب می کند . می گوید : مردم نباید کاری کنند که اسرلئیل و آمریکا خوشحال شوند . . .
چمران مجبور است توضیح دهد که رسانه های اسرائیل و آمریکا از خوش رقصی های همان طرد شده ها چقدر به ذوق آمده و با واکنش مردم چه اندازه عصبانی شده اند . امام می پرسد : پس الان چه کسانی به رهبر کمک کرده و بار انقلاب را به دوش می کشند ؟ چمران تبسمی می کند : باز هم فرزندان خمینی ! صدر دیگر توجهی به اطراف ندارد . از چمران می خواهد بیشتر برایش توضیح دهد .
چند دقیقه ای که می گذرد چمران احساس می کند حال صدر برای شنیدن بقیه مسائل مناسب نیست . سعی می کند از نفاق و دشمن شادکنی یاران انقلابی سابق دیگر چیزی نگوید . می خواهد سر بحث را عوض کند . می پرسد : شما قصد دارید در ایران بمانید یا نجف و بیروت را انتخاب می کنید . صدر به اقامت در ایران علاقه نشان می دهد . چمران دوباره می پرسد : قصد دارید در قم بمانید و رساله بدهید ؟
صدر با حالی محزون سر تکان می دهد : نه !
- دوست دارید مسئولیتی را در جمهوری اسلامی به عهده بگیرید ؟
- نه !
- می خواهید به ارشاد مردم و تبلیغ بپردازید ؟
- نه !
- به نوشتن خاطرات خود از زندان های قذافی علاقه دارید ؟
- نه ! فقط دنبال جایی دنج می گردم !
چمران یکّه می خورد . با نگرانی می پرسد : نکند شما هم قصد دارید گوشه انزوا اختیار کرده و کنار بکشید و . . .
صدر آهی می کشد : دنبال گوشه ای دنج و خلوت می گردم . می خواهم تنها باشم و چند لحظه ای برای غربت اسلام و مظلومیت رهبرمان اشک بریزم .